&( like crazy )&
&( like crazy )&
&( مثل دیوانه ها )&
part_²²
«ا.ت»
با سر درد بدی بیدار شدم روی تخت بودم دیدم توی اتاق خودم نیستم یادم اومد چه اتفاقی افتاده از روی زمین بلند شدم دور و ورمو دیدم اتاق بزرگی بود پر بود از وسایل جدید بود رفتم سمت در که برم بیرون ولی در قفل بود محکم زدم تو در
ا.ت: هی کسی اینجا نیست.. درو باز کنید هیی(با داد)
جیمین: ا.ت کجایی من اومدم
جونگکوک: جیمین بیا اینو بخون روش نوشته از طرف مینسوک
جیمین رفت نامرو از جونگکوک گرفت و خوند(نامه ی مینسوک: هعی جیمین نمیگی زنم تو عمارت تنهاست بمونم پیشش ولی چه بهتر الان زنت پیش منه من سعی نکن بیای منو بکشی و ا.ت و ببری چون ا.ت تو دستای منه.. مینسوک)
جیمین: با دستای خودم میکشمت مینسوک(داد و عصبانیت)
جونگکوک: ۱۵ تا بادیگار دنبالمون میارم بریم ا.ت و بیاریم
جیمین: نه وایسا الان نمیتونیم بریم چون جون ا.ت در خطره شب میریم دنبالش این اخرین شب زندگی مینسوکه
جونگکوک: باش منم بادیگاردارو اماده میکنم
«شب»
مینسوک: تهیونگ بیا غذا ببر برا ا.ت
تهیونگ: باشه.. مینسوک یه سوال این زن پسر عمومه
مینسوک: اگه منظورت جیمینه اره
تهیونگ: اوکی برم غذارو بدم بهش
تهیون داخل زهنش*باید ا.ت و فراری بدم و مینسوک و بکشم بعد باهم بریم عمارت عمو*
«از زبان ا.ت»
پشت در نشسته بودم که صدای کلید اومد بلند شدم که در باز شد
تهیونگ: سلام
ا.ت: ت.. تو کی هستی من چرا اینجام تو منو دزدیدی
تهیونگ: اروم باش بیا این غذات
ا.ت: نمیخورم منو ببرید پیش جیمین
تهیونگ: من تورو فراری میدم.. تو توسط دشمنمون مینسوک دزدیده شدی من پسر عموی جیمینم که تظاهر میکنم هم دست مینسوکم ولی من اومدم اینجا تا اونو بکشم.. فعلا تا همینجا کافیه بیا این گوشی رو بگیر یکم دیگه بهت زنگ میزنم بیا بیرون.. بیا این کلید و بگیر در و قفل کن
ا.ت: ب.. باشه.. جیمین میدونه تو اینجایی
تهیونگ: نه فقط جونگکوک میدونه
ا.ت: اوکی
ادامه دارد......
&( مثل دیوانه ها )&
part_²²
«ا.ت»
با سر درد بدی بیدار شدم روی تخت بودم دیدم توی اتاق خودم نیستم یادم اومد چه اتفاقی افتاده از روی زمین بلند شدم دور و ورمو دیدم اتاق بزرگی بود پر بود از وسایل جدید بود رفتم سمت در که برم بیرون ولی در قفل بود محکم زدم تو در
ا.ت: هی کسی اینجا نیست.. درو باز کنید هیی(با داد)
جیمین: ا.ت کجایی من اومدم
جونگکوک: جیمین بیا اینو بخون روش نوشته از طرف مینسوک
جیمین رفت نامرو از جونگکوک گرفت و خوند(نامه ی مینسوک: هعی جیمین نمیگی زنم تو عمارت تنهاست بمونم پیشش ولی چه بهتر الان زنت پیش منه من سعی نکن بیای منو بکشی و ا.ت و ببری چون ا.ت تو دستای منه.. مینسوک)
جیمین: با دستای خودم میکشمت مینسوک(داد و عصبانیت)
جونگکوک: ۱۵ تا بادیگار دنبالمون میارم بریم ا.ت و بیاریم
جیمین: نه وایسا الان نمیتونیم بریم چون جون ا.ت در خطره شب میریم دنبالش این اخرین شب زندگی مینسوکه
جونگکوک: باش منم بادیگاردارو اماده میکنم
«شب»
مینسوک: تهیونگ بیا غذا ببر برا ا.ت
تهیونگ: باشه.. مینسوک یه سوال این زن پسر عمومه
مینسوک: اگه منظورت جیمینه اره
تهیونگ: اوکی برم غذارو بدم بهش
تهیون داخل زهنش*باید ا.ت و فراری بدم و مینسوک و بکشم بعد باهم بریم عمارت عمو*
«از زبان ا.ت»
پشت در نشسته بودم که صدای کلید اومد بلند شدم که در باز شد
تهیونگ: سلام
ا.ت: ت.. تو کی هستی من چرا اینجام تو منو دزدیدی
تهیونگ: اروم باش بیا این غذات
ا.ت: نمیخورم منو ببرید پیش جیمین
تهیونگ: من تورو فراری میدم.. تو توسط دشمنمون مینسوک دزدیده شدی من پسر عموی جیمینم که تظاهر میکنم هم دست مینسوکم ولی من اومدم اینجا تا اونو بکشم.. فعلا تا همینجا کافیه بیا این گوشی رو بگیر یکم دیگه بهت زنگ میزنم بیا بیرون.. بیا این کلید و بگیر در و قفل کن
ا.ت: ب.. باشه.. جیمین میدونه تو اینجایی
تهیونگ: نه فقط جونگکوک میدونه
ا.ت: اوکی
ادامه دارد......
۸.۴k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.