(وقتی دعواتون میشه و.....) پارت ۴
#لینو
#استری_کیدز
مینهو اولین کسی بود که با دیدن دکتر سریع از جاش بلند شد و با اضطراب به سمتش رفت...
دکتر نگاهی به مینهو و اعضا که همشون منتظر بهش خیره بودن و میشد از چهره ی تک تکشون نگرانی رو فهمید ، انداخت و نفس عمیقی کشید...
÷ شما باید همراهان خانوم لی باشید درسته ؟
چان :بله...
_ همسرم...حالش خوبه ؟
با صدای ضعیفی گفت..مردمک چشماش میلرزید...مضطرب بود..
÷ خب..راستش تصادف خیلی بدی داشتن...بریدگی های زیادی در سطح بدنشون بود حتی یک بریدگی خیلی عمیق در پهلوشون قرار داشت که واقعا خطرناک بود اما خوشبختانه عمل با موفقیت انجام شد...فقط...
همه ی اعضا به ویژه مینهو منتظر و نگران به دکتر خیره بودن
÷ باید تا حدود یک هفته و یا بیشتر توی بیمارستان بستری بمونن چون چند تا شکستگی جزیی هم دارن اما نیاز به نگرانی نیست...یکم استراحت کنن و توی بیمارستان تحت نظر دکتر و مراقبت پرستارا باشن زود و زود خوب میشن..
مینهو نفس عمیقی کشید...اشکاش رو آروم پاک کرد...جیسونگ لینو رو توی بغلش گرفت و چند دفعه آروم به شونش زد
جیسونگ : دیدی گفتم...ا.ت دختر قوییه...
چان نفس عمیقی کشید..
چان : الان...میتونیم ایشون روببینیم؟
÷ البته ایشون رو به بخش ریکاوری بردن بعد از اینکه کار های لازم انجام شد به اتاق ویژه ۲۰۶ منتقل میشن...نیازی به نگرانی نیست
دکتر لبخند امیدبخشی به اعضا زد و قدم هاشو از سر گرفت و از اونجا رفت...
مینهو نفس آسوده ای کشید و لبخند کمرنگی به لبهاش اومد...
هیون : آه...همه چیز بخیر گذشت...
جونگین : خیلی نگران شده بودیم...من یکی که وقتی فهمیدم نونا تصادف کرده داشتم سکته میکردم
فلیکس : دیدی هیونگ...همه چیز خوبه...ا.ت فقط یکم استراحت کنه دوباره همه چیز مثل قبل میشه...حالا هم اینقدر نگران نباش...
سونگمین: هیونگ...برو یک آبی به سر و صورتت بزن ا.ت تورو اینطوری ببینه میترسه..
لینو آروم خندید
_ آه...ممنون که اومدین...فقط...شما ها چطور خبردار شدین؟
چانگبین : یکی از دوستای چان اینجا پرستاره ، ا.ت رو میشناخت به چان زنگ زد ما هم از همه چیز خبردار شدیم،اومدم
_آه...به هر حال خوشحالم که اومدین...اگر شما نبودین ممکن بود خودمم جزو بیمارا میشدم...
لبخنده بیحالی زد که چان دستش رو روی شونه اش گذاشت
چان : تو مرد قویی هستی...حالا هم برو یک آب به دست و صورتت بزن یکم خودت رو شاداب کن چون یکم دیگه باید زنت رو ببینی مرد...نمیخوای که اینطوری ببینتت...
#استری_کیدز
مینهو اولین کسی بود که با دیدن دکتر سریع از جاش بلند شد و با اضطراب به سمتش رفت...
دکتر نگاهی به مینهو و اعضا که همشون منتظر بهش خیره بودن و میشد از چهره ی تک تکشون نگرانی رو فهمید ، انداخت و نفس عمیقی کشید...
÷ شما باید همراهان خانوم لی باشید درسته ؟
چان :بله...
_ همسرم...حالش خوبه ؟
با صدای ضعیفی گفت..مردمک چشماش میلرزید...مضطرب بود..
÷ خب..راستش تصادف خیلی بدی داشتن...بریدگی های زیادی در سطح بدنشون بود حتی یک بریدگی خیلی عمیق در پهلوشون قرار داشت که واقعا خطرناک بود اما خوشبختانه عمل با موفقیت انجام شد...فقط...
همه ی اعضا به ویژه مینهو منتظر و نگران به دکتر خیره بودن
÷ باید تا حدود یک هفته و یا بیشتر توی بیمارستان بستری بمونن چون چند تا شکستگی جزیی هم دارن اما نیاز به نگرانی نیست...یکم استراحت کنن و توی بیمارستان تحت نظر دکتر و مراقبت پرستارا باشن زود و زود خوب میشن..
مینهو نفس عمیقی کشید...اشکاش رو آروم پاک کرد...جیسونگ لینو رو توی بغلش گرفت و چند دفعه آروم به شونش زد
جیسونگ : دیدی گفتم...ا.ت دختر قوییه...
چان نفس عمیقی کشید..
چان : الان...میتونیم ایشون روببینیم؟
÷ البته ایشون رو به بخش ریکاوری بردن بعد از اینکه کار های لازم انجام شد به اتاق ویژه ۲۰۶ منتقل میشن...نیازی به نگرانی نیست
دکتر لبخند امیدبخشی به اعضا زد و قدم هاشو از سر گرفت و از اونجا رفت...
مینهو نفس آسوده ای کشید و لبخند کمرنگی به لبهاش اومد...
هیون : آه...همه چیز بخیر گذشت...
جونگین : خیلی نگران شده بودیم...من یکی که وقتی فهمیدم نونا تصادف کرده داشتم سکته میکردم
فلیکس : دیدی هیونگ...همه چیز خوبه...ا.ت فقط یکم استراحت کنه دوباره همه چیز مثل قبل میشه...حالا هم اینقدر نگران نباش...
سونگمین: هیونگ...برو یک آبی به سر و صورتت بزن ا.ت تورو اینطوری ببینه میترسه..
لینو آروم خندید
_ آه...ممنون که اومدین...فقط...شما ها چطور خبردار شدین؟
چانگبین : یکی از دوستای چان اینجا پرستاره ، ا.ت رو میشناخت به چان زنگ زد ما هم از همه چیز خبردار شدیم،اومدم
_آه...به هر حال خوشحالم که اومدین...اگر شما نبودین ممکن بود خودمم جزو بیمارا میشدم...
لبخنده بیحالی زد که چان دستش رو روی شونه اش گذاشت
چان : تو مرد قویی هستی...حالا هم برو یک آب به دست و صورتت بزن یکم خودت رو شاداب کن چون یکم دیگه باید زنت رو ببینی مرد...نمیخوای که اینطوری ببینتت...
۵۲.۳k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.