عشق و غرور p76
پسرک چشم های درشت و اشکیش رو مالید و به اتاق خودش اشاره کرد
نامجون بذون معطلی دوید به اون سمت
با دیدن جسم بی جون گیسیا خشکش زد...چند بار به گونش زد و اسمشو صدا زد اما بیدار نشد .
نیم ساعت بعد در حالی که سعید رو نگاه میکرد تو اتاق راه میرفت
_چرا بهوش نمیاد سعید؟؟
سعید سرم وصل شده به گیسیا رو چک کرد و به نامجون نگاهی انداخت:
_فشارش افتاده بود و ضعف شدید داشت انتظار داری هنوز نصف سرم هم نزده بهوش بیاد؟؟
نامجون کلافه چنگی به موهاش زد و رو صندلی نشست
سعید پرسید:
_دارویی چیزی مصرف میکنه؟
_یه چندباری دیدم قرص میخوره..احتمالا مسکن و این جور چیزا بوده
سعید گفت:
_میتونی بری داروهاش رو برام بیاری؟؟
نامجون سری تکون داد و از اتاق گیسیا مشنبای دارو هاش رو آورد
سعید اونا رو روی می گذاشت و دونه دونه مشغول بررسیشون شد
نامجون به چهره معصوم گیسیا خیره شد..که با صدای سعید از افکارش اومد بیرون
_ایناهاش
بسته قرصی رو بالا آورد و رو به نامجون گفت:
_اخیرا چند بار باهم رابطه داشتید؟
نامجون اخم کرد:
_برای چی میپرسی
گفت:
_لطفا جواب بده
نامجون گفت:
_تقریبا تو دو هفته قبل ۶ یا ۷ بار
سعید نگاهی به بسته قرص کرد و رو به روی نامجون نشست:
_به احتمال زیاد ضعفش بخاطر مصرف این قرص های ضد بارداریه...این دارو ها عوارض زیادی داره...مصرف بیش از حدش سیستم بدن رو خیلی ضعیف میکنه..و..
با دیدن چهره ی سرخ نامجون ادامه حرفشو خورد
نامجون دستشو مشت کرد
جلوی شوهر خواهرش احساس حقارت میکرد که زنش نمیخواست دوباره ازش بچه دار بشه
اونقدر از دست گیسیا عصبانی بود که میتونست تیکه تیکش کنه
با خودش فکر کرد : ینی اونقدر ازم متنفره که حاضر نیس یه بچه ی دیگه از خون من داشته باشه؟؟
دست سعید رو دستش نشست:
_اروم باش خانزاده...بیا بریم بیرون تا بهوش بیاد
نامجون بلند شد و زیر لب گفت:
_وقتی بهوش بیاد میدونم باهاش چیکار کنم
نامجون بذون معطلی دوید به اون سمت
با دیدن جسم بی جون گیسیا خشکش زد...چند بار به گونش زد و اسمشو صدا زد اما بیدار نشد .
نیم ساعت بعد در حالی که سعید رو نگاه میکرد تو اتاق راه میرفت
_چرا بهوش نمیاد سعید؟؟
سعید سرم وصل شده به گیسیا رو چک کرد و به نامجون نگاهی انداخت:
_فشارش افتاده بود و ضعف شدید داشت انتظار داری هنوز نصف سرم هم نزده بهوش بیاد؟؟
نامجون کلافه چنگی به موهاش زد و رو صندلی نشست
سعید پرسید:
_دارویی چیزی مصرف میکنه؟
_یه چندباری دیدم قرص میخوره..احتمالا مسکن و این جور چیزا بوده
سعید گفت:
_میتونی بری داروهاش رو برام بیاری؟؟
نامجون سری تکون داد و از اتاق گیسیا مشنبای دارو هاش رو آورد
سعید اونا رو روی می گذاشت و دونه دونه مشغول بررسیشون شد
نامجون به چهره معصوم گیسیا خیره شد..که با صدای سعید از افکارش اومد بیرون
_ایناهاش
بسته قرصی رو بالا آورد و رو به نامجون گفت:
_اخیرا چند بار باهم رابطه داشتید؟
نامجون اخم کرد:
_برای چی میپرسی
گفت:
_لطفا جواب بده
نامجون گفت:
_تقریبا تو دو هفته قبل ۶ یا ۷ بار
سعید نگاهی به بسته قرص کرد و رو به روی نامجون نشست:
_به احتمال زیاد ضعفش بخاطر مصرف این قرص های ضد بارداریه...این دارو ها عوارض زیادی داره...مصرف بیش از حدش سیستم بدن رو خیلی ضعیف میکنه..و..
با دیدن چهره ی سرخ نامجون ادامه حرفشو خورد
نامجون دستشو مشت کرد
جلوی شوهر خواهرش احساس حقارت میکرد که زنش نمیخواست دوباره ازش بچه دار بشه
اونقدر از دست گیسیا عصبانی بود که میتونست تیکه تیکش کنه
با خودش فکر کرد : ینی اونقدر ازم متنفره که حاضر نیس یه بچه ی دیگه از خون من داشته باشه؟؟
دست سعید رو دستش نشست:
_اروم باش خانزاده...بیا بریم بیرون تا بهوش بیاد
نامجون بلند شد و زیر لب گفت:
_وقتی بهوش بیاد میدونم باهاش چیکار کنم
۳۳.۰k
۱۲ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.