𝙿𝙰𝚁𝚃 ³
ᴇsᴛᴇᴘ ғᴀᴛʜᴇʀ 🤍🦋
بعد از اینکه مامانشو بدرقه کرد رفت سمت اتاقش و نشست رو تخت از میز کنار تخت گوی برفی رو برداشت و تکونش داد تا دونه های برف توی هوا معلق بشن.
دراز کشید و گوی رو دوباره گذاشت روی میز و یکم که بهش نگاه کرد خوابش برد.
ساعت حدودای ۵ عصر بود که از خواب بیدار شد... اونم برای اینکه گشنَش شده بود وگرنه ممکن بود بازم بخوابه
از تخت دل کند و رفت تا نهاری که قرار بود ساعت ۱ بخوره رو الان میل بکنه...
غذای مورد علاقه ا/ت نودل با گوشت ....
بدون اینکه غذا رو داخل ظرف بریزه قابلمه رو برداشت و نشست رو مبل و مشغول خوردن شد.
فکرش همش پیش مامانش بود ، از یه طرف خوشحال بود و از یه طرف ناراحت.
خوشحال بود چون بالاخره مامانش داشت ازدواج میکرد و ناراحت بود از اینکه یکی قراره جای باباشو بگیره.
ا/ت: هعی دختر تو نباید ضعیف بشیا باشه؟ آفرین....فایتینگ
بعد از کلی انتظار مامانش اومد و بدون لحظه ای معطلی رفت سمت مامانش.
ا/ت: اسمش چیه ، چند سالشه ، شغلش چیه
مامان ا/ت: آروم بگیر دختر ، بزار یه نفسی تازه کنم برات میگم همه چیو.
ا/ت: بگو دیگه بگوووو
مامان ا/ت: برو اول یه لیوان آب برام بیار مردم از گرما
ا/ت: ایشششش
مامان ا/ت: ایش به خودت
بدو رفت سمت آشپز خونه و یه لیوان آب برداشت آورد و داد دست مامانش
ا/ت: خب حالا برام تعریف کن.
مامان ا/ت: خب اسمش جیمینه ، دو سال از من کوچیک تره
ا/ت: کوچیک تره؟
مامان ا/ت: ....آره
ا/ت: مشکلی نداری با این قضیه؟
مامان ا/ت: نمیدونم
ا/ت: دوست داره؟
مامان ا/ت: اممم فک کنم
ا/ت: اگه دوست داره سن مهم نیست ، مهم عشقه
•ادامه دارد•
▪︎پدر خوانده▪︎
𝑳𝒊𝒌𝒆: ۷۵
𝑪𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕: ۲۰
بعد از اینکه مامانشو بدرقه کرد رفت سمت اتاقش و نشست رو تخت از میز کنار تخت گوی برفی رو برداشت و تکونش داد تا دونه های برف توی هوا معلق بشن.
دراز کشید و گوی رو دوباره گذاشت روی میز و یکم که بهش نگاه کرد خوابش برد.
ساعت حدودای ۵ عصر بود که از خواب بیدار شد... اونم برای اینکه گشنَش شده بود وگرنه ممکن بود بازم بخوابه
از تخت دل کند و رفت تا نهاری که قرار بود ساعت ۱ بخوره رو الان میل بکنه...
غذای مورد علاقه ا/ت نودل با گوشت ....
بدون اینکه غذا رو داخل ظرف بریزه قابلمه رو برداشت و نشست رو مبل و مشغول خوردن شد.
فکرش همش پیش مامانش بود ، از یه طرف خوشحال بود و از یه طرف ناراحت.
خوشحال بود چون بالاخره مامانش داشت ازدواج میکرد و ناراحت بود از اینکه یکی قراره جای باباشو بگیره.
ا/ت: هعی دختر تو نباید ضعیف بشیا باشه؟ آفرین....فایتینگ
بعد از کلی انتظار مامانش اومد و بدون لحظه ای معطلی رفت سمت مامانش.
ا/ت: اسمش چیه ، چند سالشه ، شغلش چیه
مامان ا/ت: آروم بگیر دختر ، بزار یه نفسی تازه کنم برات میگم همه چیو.
ا/ت: بگو دیگه بگوووو
مامان ا/ت: برو اول یه لیوان آب برام بیار مردم از گرما
ا/ت: ایشششش
مامان ا/ت: ایش به خودت
بدو رفت سمت آشپز خونه و یه لیوان آب برداشت آورد و داد دست مامانش
ا/ت: خب حالا برام تعریف کن.
مامان ا/ت: خب اسمش جیمینه ، دو سال از من کوچیک تره
ا/ت: کوچیک تره؟
مامان ا/ت: ....آره
ا/ت: مشکلی نداری با این قضیه؟
مامان ا/ت: نمیدونم
ا/ت: دوست داره؟
مامان ا/ت: اممم فک کنم
ا/ت: اگه دوست داره سن مهم نیست ، مهم عشقه
•ادامه دارد•
▪︎پدر خوانده▪︎
𝑳𝒊𝒌𝒆: ۷۵
𝑪𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕: ۲۰
۲۲.۱k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.