🦋pt:⁵ I don't care even if I raise blood
(از زبان جیهون)
داشتیم با ا/ت سوار ماشین میشدیم که رئیس زنگ زد
جیهون: الو رئیس
هوانگ:«خنده» فاک بزن رو بلندگو
زدم رو بلندگو
هوانگ: ا/ت تو واقعا مستی؟
ا/ت: یااا نه
هوانگ: من بهت گفتم که بیا خانوم ا/ت و اقای ا/ت رو کنار بزاریم متوجه نشدی؟
ا/ت:«خنده» چییی تو همچین چیزی گفتییی
هوانگ: وایی به زور خودمو نگه داشته بودم نخندم
_داشتم سعی میکردم به مستی ا/ت نخندم ولی یهو خندم گرفت_
جیهون:«خنده» جررررر ا/ت نفهمیدی... واییی خدا
ا/ت: دیوونه ها خوب تو فکر بودممم نفهمیدم
«همینو که گفت منو رئیس زدیم زیر خنده»
هوانگ: اییی کمرم.. خخخ بچها کی وقت دارید برای مهمونی
جیهون: امم خوب ا/ت
ا/ت: من فردا فقط تا شب اونجام
هوانگ: عالیه پس فردا خونه من دعوتید
جیهون: زحمت میوفتید
هوانگ: دیگه شما دوستای منید زحمت چی
جیهون: باشه پس تا فردا خدانگهدار
هوانگ: باشه میبینمتون بابای
«قطع»
به ا/ت نگاهی کردم که دیدم داره به خودش میخنده
جیهون: فاک چجوری نفهمیدی تو
ا/ت: بابا حواسم پرت بود... ولی هوانگ چه ادم خوبیه
جیهون: خیلی
_در ماشین رو باز کردم سوار شدم و ا/ت هم سوار شد_
(. ¹. ². ³. ⁴. ⁵)
جیهون: ا/ت الان کجا برم؟
ا/ت: خوب الان بپیچ دیگه تمومه
جیهون: خوب اینجاست؟
ا/ت: اره
جیهون: خوب دیگه پس فعلا دوست خوبم
ا/ت: با اینکه بقیه یه سالی میگذره به یه نفر اعتماد میکنن ولی من اعتمادم به تو جلب شد تو همین امروز
جیهون: خوشحالم:)
_بغلش کردم_
ا/ت: خوب فعلا دوست خوبم«دست تکون دادن»
(از زبان ا/ت)
جیهون اروم راه افتاد و رفت منم سریع کلید انداختم در و رفتم تو اروم برق هارو روشن کردم و رفتم سمت اتاقم یه پنج دقیقه رو تخت دراز کشیدم و با سختی فراوان لباسمو از تنم در اوردم و لباس راحتی پوشیدم رو تخت افتادم خاستم به جیهون پیام بدم ولی گوشی توی دستم نمی ایستاد پس خابم برد
.........
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🦋
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ🐇
ـــــــــــــــــ🤍
ـــــــــ👑
داشتیم با ا/ت سوار ماشین میشدیم که رئیس زنگ زد
جیهون: الو رئیس
هوانگ:«خنده» فاک بزن رو بلندگو
زدم رو بلندگو
هوانگ: ا/ت تو واقعا مستی؟
ا/ت: یااا نه
هوانگ: من بهت گفتم که بیا خانوم ا/ت و اقای ا/ت رو کنار بزاریم متوجه نشدی؟
ا/ت:«خنده» چییی تو همچین چیزی گفتییی
هوانگ: وایی به زور خودمو نگه داشته بودم نخندم
_داشتم سعی میکردم به مستی ا/ت نخندم ولی یهو خندم گرفت_
جیهون:«خنده» جررررر ا/ت نفهمیدی... واییی خدا
ا/ت: دیوونه ها خوب تو فکر بودممم نفهمیدم
«همینو که گفت منو رئیس زدیم زیر خنده»
هوانگ: اییی کمرم.. خخخ بچها کی وقت دارید برای مهمونی
جیهون: امم خوب ا/ت
ا/ت: من فردا فقط تا شب اونجام
هوانگ: عالیه پس فردا خونه من دعوتید
جیهون: زحمت میوفتید
هوانگ: دیگه شما دوستای منید زحمت چی
جیهون: باشه پس تا فردا خدانگهدار
هوانگ: باشه میبینمتون بابای
«قطع»
به ا/ت نگاهی کردم که دیدم داره به خودش میخنده
جیهون: فاک چجوری نفهمیدی تو
ا/ت: بابا حواسم پرت بود... ولی هوانگ چه ادم خوبیه
جیهون: خیلی
_در ماشین رو باز کردم سوار شدم و ا/ت هم سوار شد_
(. ¹. ². ³. ⁴. ⁵)
جیهون: ا/ت الان کجا برم؟
ا/ت: خوب الان بپیچ دیگه تمومه
جیهون: خوب اینجاست؟
ا/ت: اره
جیهون: خوب دیگه پس فعلا دوست خوبم
ا/ت: با اینکه بقیه یه سالی میگذره به یه نفر اعتماد میکنن ولی من اعتمادم به تو جلب شد تو همین امروز
جیهون: خوشحالم:)
_بغلش کردم_
ا/ت: خوب فعلا دوست خوبم«دست تکون دادن»
(از زبان ا/ت)
جیهون اروم راه افتاد و رفت منم سریع کلید انداختم در و رفتم تو اروم برق هارو روشن کردم و رفتم سمت اتاقم یه پنج دقیقه رو تخت دراز کشیدم و با سختی فراوان لباسمو از تنم در اوردم و لباس راحتی پوشیدم رو تخت افتادم خاستم به جیهون پیام بدم ولی گوشی توی دستم نمی ایستاد پس خابم برد
.........
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🦋
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ🐇
ـــــــــــــــــ🤍
ـــــــــ👑
۱۱.۱k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.