پارت ۴۲
آرمین. اوممم میبینم حرف گوش کنم هستی جوجه
درو باز کرد و گذاشتم توی ماشین، شیشه های ماشینش انقدری دودی بودن که اگه همینجا میکردت کسی نمیفهمید خودشم سوار شد
ات. کاریم داشتی؟
آرمین. تو چند سالته
ات. پونزده
آرمین. ببینم پدر مادر نداری؟
ات. چرا... دارم... شهرستانن
آرمین. تنها زندگی میکنی؟؟
ات. نه پیش خالمم
آرمین. ببین بچه باز نیستم..... تا حالا به یه دختر بچه حس نداشتم اما الان میخوام بدونم داشتن دوست دختر کم سنی که کاراش بزرگتر از سنش میزنه چه حسی میده
ات. میخواین حبسم کنین؟
آرمین. من یه نفرم اولا... دوما لازم باشه چرا که نه؟یک تای ابروم بالا پرید کم کم یخم داشت آب میشد.
ات. اگه من نخوام؟
بالاخره لبخند محوی روی لبش نشست
آرمین. رام کردن یه بچه کار آسونیه.
موهام رو باز کرد.
موهام که از دورم ریخته شد صورتش رو ازم فاصله داد و نگاه خاصی به موهام انداخت و گفت
_آرمین .تاحالا موهایی به این قشنگی ندیده بودم.
لبخندی روی لبم نشست و سرم پایین افتاد. روی موهام رو لمس کرد
آرمین.بوی خوبی میدی.
از این همه تعریفی که ازم می کرد غرق لذت شدم.
دستش به سمت دکمه های کتم اومد و یکی یکی بازشون کرد.گونه هام سرخ شدن نگاهم کرد و گفت
آرمین. چرا نمیخوای بیشتر با هم آشنا شیم؟
سکوت کردم.
دستش رو به سمت صورتم آورد و آروم روی گونهم کشید و گفت
آرمین. خیلی خوشگلی.
نفسم بند اومد و قلبم به شمارش افتاد.
با پشت دست گونم رو نوازش کرد و گفت
آرمین. اجازه بده بیشتر بشناسم
حس عجیبی کل تنم رو گرفت. تا حالا مردی این طوری بهم نگاه نکرده بود.. این طوری نوازشم نکرده بود. برام هیجان انگیز بود که یکی داره این طوری نگاهم میکنه اما چیزی که عذابم میداد این بود که اون نمیدونست من چقدر بچم این طوری نوازشم می کرد.
ات. من تا حالا دوست پسر نداشتم.
ابروهاش بالا پرید.
درو باز کرد و گذاشتم توی ماشین، شیشه های ماشینش انقدری دودی بودن که اگه همینجا میکردت کسی نمیفهمید خودشم سوار شد
ات. کاریم داشتی؟
آرمین. تو چند سالته
ات. پونزده
آرمین. ببینم پدر مادر نداری؟
ات. چرا... دارم... شهرستانن
آرمین. تنها زندگی میکنی؟؟
ات. نه پیش خالمم
آرمین. ببین بچه باز نیستم..... تا حالا به یه دختر بچه حس نداشتم اما الان میخوام بدونم داشتن دوست دختر کم سنی که کاراش بزرگتر از سنش میزنه چه حسی میده
ات. میخواین حبسم کنین؟
آرمین. من یه نفرم اولا... دوما لازم باشه چرا که نه؟یک تای ابروم بالا پرید کم کم یخم داشت آب میشد.
ات. اگه من نخوام؟
بالاخره لبخند محوی روی لبش نشست
آرمین. رام کردن یه بچه کار آسونیه.
موهام رو باز کرد.
موهام که از دورم ریخته شد صورتش رو ازم فاصله داد و نگاه خاصی به موهام انداخت و گفت
_آرمین .تاحالا موهایی به این قشنگی ندیده بودم.
لبخندی روی لبم نشست و سرم پایین افتاد. روی موهام رو لمس کرد
آرمین.بوی خوبی میدی.
از این همه تعریفی که ازم می کرد غرق لذت شدم.
دستش به سمت دکمه های کتم اومد و یکی یکی بازشون کرد.گونه هام سرخ شدن نگاهم کرد و گفت
آرمین. چرا نمیخوای بیشتر با هم آشنا شیم؟
سکوت کردم.
دستش رو به سمت صورتم آورد و آروم روی گونهم کشید و گفت
آرمین. خیلی خوشگلی.
نفسم بند اومد و قلبم به شمارش افتاد.
با پشت دست گونم رو نوازش کرد و گفت
آرمین. اجازه بده بیشتر بشناسم
حس عجیبی کل تنم رو گرفت. تا حالا مردی این طوری بهم نگاه نکرده بود.. این طوری نوازشم نکرده بود. برام هیجان انگیز بود که یکی داره این طوری نگاهم میکنه اما چیزی که عذابم میداد این بود که اون نمیدونست من چقدر بچم این طوری نوازشم می کرد.
ات. من تا حالا دوست پسر نداشتم.
ابروهاش بالا پرید.
۶۴۹
۱۷ دی ۱۴۰۳