فقط برای من پارت ¹⁰=
فقط برای من پارت ¹⁰=
=:عع خسته نباشی چی شد دادگاه؟
+:هیچی بردم ولی ی چیز مهم دیگ اتفاق افتاد
=: چی چیییی بگوو
+:خیلی خب باشه وایسا شب ساعت ۸ قراره برم عمارت تهیونگ ببینمش
=:چراا؟
+:بابت کار برم باهاش حرف بزنم ک یا بیاد دادگاه یا از کاراش عقب بکشه
=:دیوونه شدی چجوری میخوای قانعش کنی
+:قانعش نمیکنم فقط بهش میگم فردا روزی احضاریه به دستش رسید تعجب نکنه
=:خوبه خوش بگذره با ددیت
+:خفعهههه شووو کثافتت
=:خیلیی خب باشه بابا آروم باش
+:ایش برم فعلا استراحت کنم بای
=:بای برگشتی بهم زنگ بزن حتما
+:باشه
بعدش قطع کردم خوابیدم از خواب بیدار شدم دیدیم ساعت ۶:۳۰ هستش رفتم نهار خوردم بعدش حاضر شدم ساعت ۷:۳۰ بود رفتم توی اتاق دونگ مین تا بهش بگم
÷:خب بگو ببینم چی شده؟
+:دارم میرم عمارت کیم تهیونگ
÷:چی برا چی؟(عصبی)
+:آروم باش بابا برا کار دارم میرم
÷:چه کاری اونوقت؟
+:برم بهش بگم(کل ماجرا رو براش تعریف کرد)
÷:حتما تو باید بری ؟
+:آره دیگ من رئیسم
÷:منم باهات میام
+:یااا نمیشه خودم باید برم اوو الاناس ک دیگ برسن
÷:کیا؟
+:برام خودش ماشین فرستاد تا برم عمارتش
÷:ایشش مرتیکه ی پرووو برو ولی مواظب خودت خیلی باش باشه؟
+:باشه اوما نگران نباش
بعدش رفتم دم در عمارت ک دیدم ی ون خیلی خفن وایساده دم در چرا با ون اومدن مگ میخوان گروگان ببرن احمقاا رفتم جلوی ماشین ک یک مرد خیلی قد بلندی پیاده شد فک کنم بادیگارداش بودن اومد نزدیکم گفت
/:سلام خانم لی(تعظیم کرد)ارباب به من گفتم شما رو ببرم
+؛باشه بعدش دیدم ی پرشه اومد سریع جلو
/:بفرمایید سوار شید
+:خوبه فک کردم با ون میخوان ببرنم(خنده)بعدش اون مرده برام درو باز کرد خودش هم اومد نشست پشت فرمون اون ون هم پشت سر ما راه افتاد شیشه های ماشینش انقد دودی بود ک نمیشد بیرونو دید دیگ کم کم داشت خوابم میبرد ک بعد از ۴۰ مین مرده گفتش رسیدیم درو برام باز کردن پیاده شدم عمارتش واو فوق العاده بود خیلی شیک و زیبا و بزرگ بود واقعا رفتم واردش شدم ک کلی بادیگارد بل اسلحه ک یک سیم هم دور گوششون بود دور تا دور حیاط عمارتش وایساده بودن کلا پر بادیگارد بود رفتم تا اینکه رسیدم به در ورودی عمارت درو برام باز کردن بعدش فقط من وارد عمارت شدم بادیگارد ها نیومدن بعدش ک رفتم تو خدمتکار هارو دیدم ک بهم تعظیم کردن بعد یک خانم تقریبا جوانی اومد جلو گفتش خوش آمدید ارباب گفتن بریم توی اتاق کارشون بفرمایید از این طرف لطفا توی عمارتش واقعا مثل قصر بود بعدش رفتم پشت سر زنه پله های مار پیچ عمارتش رو طی کردیم بعدش رفتیم وارد یک سالن خیلی بزرگ بود بالای اون پله ها ک حدودا ۲۰ تا اتاقی بلکه بیشتر بود خدمتکاره منو برد سمت یکی از اتاق ها ک با اتاق های دیگ فرق داشت در زد گفتش...
=:عع خسته نباشی چی شد دادگاه؟
+:هیچی بردم ولی ی چیز مهم دیگ اتفاق افتاد
=: چی چیییی بگوو
+:خیلی خب باشه وایسا شب ساعت ۸ قراره برم عمارت تهیونگ ببینمش
=:چراا؟
+:بابت کار برم باهاش حرف بزنم ک یا بیاد دادگاه یا از کاراش عقب بکشه
=:دیوونه شدی چجوری میخوای قانعش کنی
+:قانعش نمیکنم فقط بهش میگم فردا روزی احضاریه به دستش رسید تعجب نکنه
=:خوبه خوش بگذره با ددیت
+:خفعهههه شووو کثافتت
=:خیلیی خب باشه بابا آروم باش
+:ایش برم فعلا استراحت کنم بای
=:بای برگشتی بهم زنگ بزن حتما
+:باشه
بعدش قطع کردم خوابیدم از خواب بیدار شدم دیدیم ساعت ۶:۳۰ هستش رفتم نهار خوردم بعدش حاضر شدم ساعت ۷:۳۰ بود رفتم توی اتاق دونگ مین تا بهش بگم
÷:خب بگو ببینم چی شده؟
+:دارم میرم عمارت کیم تهیونگ
÷:چی برا چی؟(عصبی)
+:آروم باش بابا برا کار دارم میرم
÷:چه کاری اونوقت؟
+:برم بهش بگم(کل ماجرا رو براش تعریف کرد)
÷:حتما تو باید بری ؟
+:آره دیگ من رئیسم
÷:منم باهات میام
+:یااا نمیشه خودم باید برم اوو الاناس ک دیگ برسن
÷:کیا؟
+:برام خودش ماشین فرستاد تا برم عمارتش
÷:ایشش مرتیکه ی پرووو برو ولی مواظب خودت خیلی باش باشه؟
+:باشه اوما نگران نباش
بعدش رفتم دم در عمارت ک دیدم ی ون خیلی خفن وایساده دم در چرا با ون اومدن مگ میخوان گروگان ببرن احمقاا رفتم جلوی ماشین ک یک مرد خیلی قد بلندی پیاده شد فک کنم بادیگارداش بودن اومد نزدیکم گفت
/:سلام خانم لی(تعظیم کرد)ارباب به من گفتم شما رو ببرم
+؛باشه بعدش دیدم ی پرشه اومد سریع جلو
/:بفرمایید سوار شید
+:خوبه فک کردم با ون میخوان ببرنم(خنده)بعدش اون مرده برام درو باز کرد خودش هم اومد نشست پشت فرمون اون ون هم پشت سر ما راه افتاد شیشه های ماشینش انقد دودی بود ک نمیشد بیرونو دید دیگ کم کم داشت خوابم میبرد ک بعد از ۴۰ مین مرده گفتش رسیدیم درو برام باز کردن پیاده شدم عمارتش واو فوق العاده بود خیلی شیک و زیبا و بزرگ بود واقعا رفتم واردش شدم ک کلی بادیگارد بل اسلحه ک یک سیم هم دور گوششون بود دور تا دور حیاط عمارتش وایساده بودن کلا پر بادیگارد بود رفتم تا اینکه رسیدم به در ورودی عمارت درو برام باز کردن بعدش فقط من وارد عمارت شدم بادیگارد ها نیومدن بعدش ک رفتم تو خدمتکار هارو دیدم ک بهم تعظیم کردن بعد یک خانم تقریبا جوانی اومد جلو گفتش خوش آمدید ارباب گفتن بریم توی اتاق کارشون بفرمایید از این طرف لطفا توی عمارتش واقعا مثل قصر بود بعدش رفتم پشت سر زنه پله های مار پیچ عمارتش رو طی کردیم بعدش رفتیم وارد یک سالن خیلی بزرگ بود بالای اون پله ها ک حدودا ۲۰ تا اتاقی بلکه بیشتر بود خدمتکاره منو برد سمت یکی از اتاق ها ک با اتاق های دیگ فرق داشت در زد گفتش...
۲۸.۹k
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.