پارت ۴۴"انتقام"
"انتقام"
پارت ۴۴
از زبان ا.ت
بخاطر اینکه رو زمین خوابیده بودم کل بدنم گرفته بود از جام پاشدم دست و صورتمو شستم و بعد از عوض کردن لباسام رفتم سر میز صبحانه که دیدم فقط هایجین نشسته و مشغول خوردنه رفتم رو به روش واستادم و از میز با دست کمک گرفتم
_پسرم بابات کجاست؟
•نمیدونم مامانی از اتاقش نیومده بیرون!
اهایی گفتم و با چشم دور خونه رو یه دور زدم اما چیزی نظرمو جلب نکرد که رفتم سمت اتاق جیمین و پشت درش واستادم و یه نفس عمیق کشیدم و در اتاق رو زدم و بعدش در رو باز کردم که دیدم جلوی آیینه داره پیرهنشو درست میکنه انگار میخواست بره جایی.. پیرهن سفید همیشه بهش میاد چند تا از دکمه هاشم باز گذاشته بود که حسابی جذاب کرده بودش
داخل اتاق شدم که گیج میزدم دستامو از پشت به هم قفل کردم و عین بچه ها واستادم..که برگشت طرفم
+چیزی شده؟
_خب..چیزه..میگم..
_اها راستی تو این اتاقه راحتی؟چیزی لازم نداری؟
+ا.تتت!..حرفو نپچون میدونم که میخوای یه چیز دیگه بگی
نفسمو کلافه دادم بیرون و بهش خیره شدم
_باشه میگم!..بابت دیشب معذرت میخوام اعصابم خورد بود.
+عیبی نداره منم اصلا به دل نگرفتم!
_میخوای بری جایی؟
+آره برم یه سر به شرکت بزنم خیلی وقته نرفتم.
سرمو بالا پایین کردم و عین این بچه ها لبامو به دندون گرفتم نمیدونستم باید چیکار کنم شبیه این بچه هایی که میخوان از مامان باباشون برای بازی کردن تو کوچه اجازه بگیرن
+حالا میگم که..بجای معذرت خواهیت میشه بغلم کنی..فقط به عنوان دوست!..فقط دوست.
یه لبخندی اومد رو لبام که موهامو دادم کنار و دستامو باز کردم که اومد بغلم کرد که دستامو دور گردنش حلقه کردم اونم یه دستش رو کمرم بود و دست دیگش از پشت رو موهام ؛ داشت آروم نوازش میکرد..
تو ارامشش غرق بودم که یهو از عطر جیمین سرفه هام شروع شد که مطمئن بودم بازم دهنم پر خونه که جیمین رو محکم تو بغلم نگه داشتم که وقتی متوجه سرفه هام شد میخواست ازم جدا بشه که نذاشتم که خون از دهنم ریخت رو پیرهن سفیدش
_جیمین لطفا چشماتو ببند..لطفا!
+چرا چیش..
_هیس خواهش کردم!
چشاماشو بست که ازش جدا شدم و رو به روش واستادم و دستمو انداختم رو پیرهنش و آروم دکمه هارو باز میکردم
+چرا داری دکمه های پیرهنمو باز میکنی؟
_فقط چشماتو باز نکنی!..بخاطر کرمی که زدم لباست رنگی شده.
پیرهن رو از تنش در اوردم که بدنش هوش از سرم برد که زود خودمو جمع کردم و پیرهنو جلو دهنم گرفتم و رفتم داخل دستشویی اتاق..دهنمو شستم و خون رو از پیرهن پاک کردم و انداختم تو سبد لباس های کثیف و اومدم بیرون
/از زبان جیمین
رفتار ا.ت عجیب بود بعد از اینکه رفت دستشویی چشامو آروم باز کردم و رفتم رو تخت نشستم و منتظر ا.ت شدم که یه چیزی رو زمین نظرمو جلب کرد که پاشدم رفتم وسط اتاق رو زانو هام نشستم که دیدم چند قطره خونه که یهو ترس وجودمو برداشت خواستم برم پیش ا.ت که جلوی خودمو گرفتم نباید این مدلی واکنش نشون بدم شاید خوشش نیاد..خوره افتاده بود به جونم و انگار داشت تمام وجودمو میخورد..ترس..دلهره..نگرانی ..همچی داشتم!
ا.ت از دستشویی خارج شد که زود رفتم رو تخت نشستم و سعی کردم خیلی عادی رفتار کنم رفت سمت کمد لباسام و یه پیرهن دیگه برداشت و اومد سمتم
_ببخشید..بیا بجاش اینو بپوش این خشگل تره!
از سر جام پاشدم و رو به روش واستادم و پیرهن رو از دستش گرفتم و پرت کردم رو تخت و دستمو بردم رو کمرش و سریع کشیدم سمتم که با بدن لختم برخورد کرد با دست دیگم صورتش رو گرفتم
_وای..جیمین داری چیکار میکنی الان هایجین میاد!(جدی)
بدون اینکه به حرفش اهمیت بدم رفتم سمت لباش و مک محکمی زدم و شروع به بوسیدنش کردم که زبونمو بردم تو دهنش و چرخوندم که بعد چند لحظه ازش جدا شدم ..حدسم درست بود خون از سرفه های ا.ت بود دهنش طعم خون میداد..یعنی چی شده
بعد از اینکه ازش جدا شدم هلم داد که افتادم رو تخت
_ایی چندش این چه کاری بود که کردی..حالمو بهم زدی!
_زبون دیگه چی بود..بعدشم اینقدر زود پسر خاله نشو.
بعد این حرفش یه لبخندی زدم و با پرویی کمال رو بهش گفتم
_پسر خاله؟..من پدر پسرتم(چشمک)
زیر لبی چند تا فش بهم داد که از اتاق خارج شد که رو تخت قشنگ نشستم که لبخندم محو شد و قلبم شروع کرد به تند تند زدن اشک تو چشام جمع شد و از گوشه چشام ریخت..
_لطفا چیزیت نباشه ا.ت لطفا(زیر لبی)
پارت ۴۴
از زبان ا.ت
بخاطر اینکه رو زمین خوابیده بودم کل بدنم گرفته بود از جام پاشدم دست و صورتمو شستم و بعد از عوض کردن لباسام رفتم سر میز صبحانه که دیدم فقط هایجین نشسته و مشغول خوردنه رفتم رو به روش واستادم و از میز با دست کمک گرفتم
_پسرم بابات کجاست؟
•نمیدونم مامانی از اتاقش نیومده بیرون!
اهایی گفتم و با چشم دور خونه رو یه دور زدم اما چیزی نظرمو جلب نکرد که رفتم سمت اتاق جیمین و پشت درش واستادم و یه نفس عمیق کشیدم و در اتاق رو زدم و بعدش در رو باز کردم که دیدم جلوی آیینه داره پیرهنشو درست میکنه انگار میخواست بره جایی.. پیرهن سفید همیشه بهش میاد چند تا از دکمه هاشم باز گذاشته بود که حسابی جذاب کرده بودش
داخل اتاق شدم که گیج میزدم دستامو از پشت به هم قفل کردم و عین بچه ها واستادم..که برگشت طرفم
+چیزی شده؟
_خب..چیزه..میگم..
_اها راستی تو این اتاقه راحتی؟چیزی لازم نداری؟
+ا.تتت!..حرفو نپچون میدونم که میخوای یه چیز دیگه بگی
نفسمو کلافه دادم بیرون و بهش خیره شدم
_باشه میگم!..بابت دیشب معذرت میخوام اعصابم خورد بود.
+عیبی نداره منم اصلا به دل نگرفتم!
_میخوای بری جایی؟
+آره برم یه سر به شرکت بزنم خیلی وقته نرفتم.
سرمو بالا پایین کردم و عین این بچه ها لبامو به دندون گرفتم نمیدونستم باید چیکار کنم شبیه این بچه هایی که میخوان از مامان باباشون برای بازی کردن تو کوچه اجازه بگیرن
+حالا میگم که..بجای معذرت خواهیت میشه بغلم کنی..فقط به عنوان دوست!..فقط دوست.
یه لبخندی اومد رو لبام که موهامو دادم کنار و دستامو باز کردم که اومد بغلم کرد که دستامو دور گردنش حلقه کردم اونم یه دستش رو کمرم بود و دست دیگش از پشت رو موهام ؛ داشت آروم نوازش میکرد..
تو ارامشش غرق بودم که یهو از عطر جیمین سرفه هام شروع شد که مطمئن بودم بازم دهنم پر خونه که جیمین رو محکم تو بغلم نگه داشتم که وقتی متوجه سرفه هام شد میخواست ازم جدا بشه که نذاشتم که خون از دهنم ریخت رو پیرهن سفیدش
_جیمین لطفا چشماتو ببند..لطفا!
+چرا چیش..
_هیس خواهش کردم!
چشاماشو بست که ازش جدا شدم و رو به روش واستادم و دستمو انداختم رو پیرهنش و آروم دکمه هارو باز میکردم
+چرا داری دکمه های پیرهنمو باز میکنی؟
_فقط چشماتو باز نکنی!..بخاطر کرمی که زدم لباست رنگی شده.
پیرهن رو از تنش در اوردم که بدنش هوش از سرم برد که زود خودمو جمع کردم و پیرهنو جلو دهنم گرفتم و رفتم داخل دستشویی اتاق..دهنمو شستم و خون رو از پیرهن پاک کردم و انداختم تو سبد لباس های کثیف و اومدم بیرون
/از زبان جیمین
رفتار ا.ت عجیب بود بعد از اینکه رفت دستشویی چشامو آروم باز کردم و رفتم رو تخت نشستم و منتظر ا.ت شدم که یه چیزی رو زمین نظرمو جلب کرد که پاشدم رفتم وسط اتاق رو زانو هام نشستم که دیدم چند قطره خونه که یهو ترس وجودمو برداشت خواستم برم پیش ا.ت که جلوی خودمو گرفتم نباید این مدلی واکنش نشون بدم شاید خوشش نیاد..خوره افتاده بود به جونم و انگار داشت تمام وجودمو میخورد..ترس..دلهره..نگرانی ..همچی داشتم!
ا.ت از دستشویی خارج شد که زود رفتم رو تخت نشستم و سعی کردم خیلی عادی رفتار کنم رفت سمت کمد لباسام و یه پیرهن دیگه برداشت و اومد سمتم
_ببخشید..بیا بجاش اینو بپوش این خشگل تره!
از سر جام پاشدم و رو به روش واستادم و پیرهن رو از دستش گرفتم و پرت کردم رو تخت و دستمو بردم رو کمرش و سریع کشیدم سمتم که با بدن لختم برخورد کرد با دست دیگم صورتش رو گرفتم
_وای..جیمین داری چیکار میکنی الان هایجین میاد!(جدی)
بدون اینکه به حرفش اهمیت بدم رفتم سمت لباش و مک محکمی زدم و شروع به بوسیدنش کردم که زبونمو بردم تو دهنش و چرخوندم که بعد چند لحظه ازش جدا شدم ..حدسم درست بود خون از سرفه های ا.ت بود دهنش طعم خون میداد..یعنی چی شده
بعد از اینکه ازش جدا شدم هلم داد که افتادم رو تخت
_ایی چندش این چه کاری بود که کردی..حالمو بهم زدی!
_زبون دیگه چی بود..بعدشم اینقدر زود پسر خاله نشو.
بعد این حرفش یه لبخندی زدم و با پرویی کمال رو بهش گفتم
_پسر خاله؟..من پدر پسرتم(چشمک)
زیر لبی چند تا فش بهم داد که از اتاق خارج شد که رو تخت قشنگ نشستم که لبخندم محو شد و قلبم شروع کرد به تند تند زدن اشک تو چشام جمع شد و از گوشه چشام ریخت..
_لطفا چیزیت نباشه ا.ت لطفا(زیر لبی)
۲۵.۹k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.