عاشق یک نگاه
عاشق یک نگاه
چه دیدم بابای ات تو اتاق بدون هیچ حرفی نشسته و بدون پلک اشک میریزه سلام کردم و سریع رفتم و کنارش نشستم
٪حالتون خوبه بابا
ب.ات:من...من خوبم برو پیش ات الان حالش خیلی بده(با بغض)
٪شما که خیلی حالتون بدتره میخواین بریم بیرون یکم هوا بخورین
ب.ات:نه لازم نیست پسرم من خوبم برو الان ات خیلی حالش بده اون خیلی به مادرش وابسته بود خیلی دوسش داشت ولی الان باید پشتش باشی خوب؟قول بده(لبخند مصنوعی )
٪اوهوم قول میدم
و رفت
٪ات بیا گوشیت
+چرا انقدر دیر کردی
٪خوب...پیاده بودم واسه همین
+آها باشه
خلاصه که تقریبا همه با مرگ مادر ات کنار اومدن و رفتن خونه قرار بود ۳یا۴روز دیگه برن کره امروز روز اولی بود که سوفیا گفته بود ولی کوک هیچ واکنشی نشون نمیداد سوفیا هم میترسید هم خوشحال بود فکر میکرد فقط همون گوشی اون فیلمو داشته ولی ته زرنگ تر از این حرفاست
چه دیدم بابای ات تو اتاق بدون هیچ حرفی نشسته و بدون پلک اشک میریزه سلام کردم و سریع رفتم و کنارش نشستم
٪حالتون خوبه بابا
ب.ات:من...من خوبم برو پیش ات الان حالش خیلی بده(با بغض)
٪شما که خیلی حالتون بدتره میخواین بریم بیرون یکم هوا بخورین
ب.ات:نه لازم نیست پسرم من خوبم برو الان ات خیلی حالش بده اون خیلی به مادرش وابسته بود خیلی دوسش داشت ولی الان باید پشتش باشی خوب؟قول بده(لبخند مصنوعی )
٪اوهوم قول میدم
و رفت
٪ات بیا گوشیت
+چرا انقدر دیر کردی
٪خوب...پیاده بودم واسه همین
+آها باشه
خلاصه که تقریبا همه با مرگ مادر ات کنار اومدن و رفتن خونه قرار بود ۳یا۴روز دیگه برن کره امروز روز اولی بود که سوفیا گفته بود ولی کوک هیچ واکنشی نشون نمیداد سوفیا هم میترسید هم خوشحال بود فکر میکرد فقط همون گوشی اون فیلمو داشته ولی ته زرنگ تر از این حرفاست
۱.۱k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.