فقط برای تو P30
+انگار نه انگار که من وجود فیزیکی دارم...
بغض کرده بودم.....
اونم همچین با اون دختره عموش گرن گرفته بودا.....
من چقدر بی ارزشم که هیچکس طرفم نمیاد.....
دیدم در باز شد....
دیدم مانیاعه
+هه....گفتم شاید تهیونگ باشه....
٪یونا عزیزم...ناراحت نباش....بیا پایین میخوایم شام بخوریم.......
+قرار بود با هم ازدواج کنن؟
٪خب ...ته یه مدت دوستش داشت....
+هه....برای خودم متاسفم که اجازه میدم دوباره به خودم خیانت شه....
٪یونا!این چه حرفیه؟
اولین قطره اشکم اومد....
+مهم نیست
رفتیم پایین تهیونگ و آنیل کنار هم نشسته بودن من و مانیا پیش هم مامان بابای ته هم دو سر میز.....
زیاد اشتها نداشتم....
به ته و آنیل که داشتن به هم میخندیدن نگاه میکردم...
+ته میشه بریم خونه؟...(بعض)
_خودت برو من نمیام....
ا..این کاراش یعنی چی...
+دستتون درد نکنه من دیگه جا ندارم...نایول بیا بریم مامان....
تهیونگ هم همینطور با آنیل میگفتن و میخندیدند
اومدیم تو اتاق با هم رفتیم مسواک زدیم....و خوابیدیم
.........
مامان بابای ته: تهیونگ متاسفیم برات....این چه کاری بود؟؟؟اون زنته...
_مامان آخ......
پدر ته:ساکت باش ...کافیه دیگه...
(ویو ته)
فک کنم دوباره دلشو شکستم....
رفتم بالا دیدم نایول رو تخت خودش و یونا با فاصله خیلی زیاد از من رو تخت خوابیده بود.. و کیسه آبگرم رو بغل کرده بود....رمان#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#کیدراما#کی_پاپ#کیپاپ#تهکوک#فیک#جیمین#نامجون#جی_هوپ#شوگا#جین
بغض کرده بودم.....
اونم همچین با اون دختره عموش گرن گرفته بودا.....
من چقدر بی ارزشم که هیچکس طرفم نمیاد.....
دیدم در باز شد....
دیدم مانیاعه
+هه....گفتم شاید تهیونگ باشه....
٪یونا عزیزم...ناراحت نباش....بیا پایین میخوایم شام بخوریم.......
+قرار بود با هم ازدواج کنن؟
٪خب ...ته یه مدت دوستش داشت....
+هه....برای خودم متاسفم که اجازه میدم دوباره به خودم خیانت شه....
٪یونا!این چه حرفیه؟
اولین قطره اشکم اومد....
+مهم نیست
رفتیم پایین تهیونگ و آنیل کنار هم نشسته بودن من و مانیا پیش هم مامان بابای ته هم دو سر میز.....
زیاد اشتها نداشتم....
به ته و آنیل که داشتن به هم میخندیدن نگاه میکردم...
+ته میشه بریم خونه؟...(بعض)
_خودت برو من نمیام....
ا..این کاراش یعنی چی...
+دستتون درد نکنه من دیگه جا ندارم...نایول بیا بریم مامان....
تهیونگ هم همینطور با آنیل میگفتن و میخندیدند
اومدیم تو اتاق با هم رفتیم مسواک زدیم....و خوابیدیم
.........
مامان بابای ته: تهیونگ متاسفیم برات....این چه کاری بود؟؟؟اون زنته...
_مامان آخ......
پدر ته:ساکت باش ...کافیه دیگه...
(ویو ته)
فک کنم دوباره دلشو شکستم....
رفتم بالا دیدم نایول رو تخت خودش و یونا با فاصله خیلی زیاد از من رو تخت خوابیده بود.. و کیسه آبگرم رو بغل کرده بود....رمان#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#کیدراما#کی_پاپ#کیپاپ#تهکوک#فیک#جیمین#نامجون#جی_هوپ#شوگا#جین
۱۸.۲k
۱۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.