رمان مافیایی من فصل ۲ عشق پایدار یا ناپایدار پارت۱۱
________________
ویو یونا
سریع رفتم بیمارستان و اتاق ا/ت رو پرسیدم و سریع رفتم اتاق دیدم دکتر از همون اتاق اومد بیرون
یونا: ببخشید حال ا/ت چطوره میتونم ببینمش؟
دکتر: حالشون خوبه بله میتونید
یونا: ممنون
سریع رفتم داخل که دیدم یه پسری کنارشه
ا/ت:یونا؟
یونا: خیلی بدی خیلی(گریه)
سریع رفتم بغلش کردم که با چیزی که گفت خشکم زد
ا/ت: ایی نکن بچه افتاد
یونا: بچههههههه(داد اروم)
کوک:اممم ببخشید شما کی باشید؟
ا/ت: عاا خوب ایشون دوستم هست کسی که همیشه کنارم بود یونا
یونا: من کنارت بودم تو گذاشتی رفتی واقعا که
ا/ت: خو شرایطش رو نداشتمممم ایی
کوک: خوبی دکتر رو خبر کنم؟
ا/ت: خوبم خوبم
یونا: پیس معلومه شوهر خوبی گیر آوردی تونستی واسه منم یکی جور کن*اروم در گوشش*
ا/ت: زهر مار تو فعلا به درسات برس
یونا: کدوم درس تموم شد قبول شدمممم
ا/ت: جدی واییی خیلی خوبه کار پیدا کردی سرش؟
یونا: خوببب نه هنوز ولی یه جا پیشنهاد دادم ببینم قبولم میکنن یا نه
کوک: امم چیزه فکر کنم من برم بهتره *رفت*
یونا: خوب زودباش همه چی رو تعریف کن ببینم
ا/ت: اون روزی که اومدی کافه یعنی واسه آخرین بار بابام منو به این فروخت دقیقتر قمار کرد اولش که میونمون شکرآب بود ولی بعدش وایی خدایی خیلی خوبه دیگه باهام کلی وقت گذروندیم ولی هنوزم سر اون چیزی که گفت باورم نمیشه
یونا: چی گفت
ا/ت: گفت اولین بار به خاطر این سرم قمار کرد که ازم انتقام بگیره
یونا: یعنی چی واسه چی تو مگه چیکار کردی
ا/ت: به مولا من کاری نکردم انگار پدرم و خانوادش رو کش ته بود میخواست هم از من هم از بابام انتقام بگیره بابام رو که کشت راحت شدم از دستش اولش هم منو واقعا اذیت میکرد ولی خدا جیهوپ رو خیرش بده نظرش عوض کرد(یادتون باشه جیهوپ گفت پدرش رو اصل کار قرار میده اون موقعه اصلا شاید ا/ت بدنیا نیومده بود اگه هم اومده بود خیلی بچه بود مبینید شوهرم چقدر خوبه فداش بشم )*ا/ت هم همین رو گفت بجز قسمت آخر شوهرم*
یونا: آفرین بهش خیلی خوبه ببینم مجرده؟(هوپی: خیر ازدواج کرده منو نمیبینی؟؟؟؟ یونا: امم نه ببخشید. هوپی: اینو اگه سر یه قسمت نکشتم )
ا/ت: نوچ دیر اومدی همین چند روز پیش ازدواج کرد تو هم اینقدر به فکر شوهر نباش برات زوده الان باید ۲۱ سالت باشه درستع؟
یونا: نوچ ۲۲ یه سال کم کردی ولی ولش ادامه ی داستان رو بگو
ا/ت: خوب دیگه بعد حرف های جیهوپ نظرش عوض شد و کمتر اذیت میکرد که بلاخره فهمید عاشقمه و بهم اعتراف کرد
یونا: اها یعنی تو
ا/ت: مسخره نکن خودم زودتر فهمیدم عاشقشم ولی میترسیدم بگم وقتی فهمیدم حس دو طرفه هست یعنی عر بود و دیگه ازدواج کردی ۳ ساله باهمیم و تازگیا هم صاحب این فسقلی شدیم*دست گذاشت رو شکمش*
یونا: وایی مبارک راستی اینقدر ازش گفتی نگفتی اسمش چیه
ا/ت: نمیخوام بگم
کوک: جئون جونگ کوک هستم میتونی کوک صدام کنی با اجازه برم تا این پارم نکرده بای
ا/ت:کوککککککک
کوک: الفرارر
ا/ت: آخخخخ
کوک:*دوید سمتش*چی شد خوبی؟؟؟؟
دیدم یدونه زد تو سرش
کوک: آخ چته
ا/ت: حقته چرا گفتی نمیخواستم بدونه
یونا: اون وقت چرا؟
ا/ت: چون چ چسبیده به را
یونا:هعیییی کی مرخص میشی
کوک: یه ساعت دیگه.....ا/ت*کیوت*
ا/ت: باز چی میخوایی
کوک: تو این همه چی ازم خواستی چیزی نگفتم الان ازت یه چیزی خواستم اینجوری میکنی؟ ولش میگم میبخشی؟*بانی طوری (نیپیوسچسیجنسیحتسحس)*
ا/ت: *خنده*اره خوب برید من خوابم میاد میخوام بخوابمممم
کوک و یونا: چشم * رفتن بیرون*
ویو یونا
سریع رفتم بیمارستان و اتاق ا/ت رو پرسیدم و سریع رفتم اتاق دیدم دکتر از همون اتاق اومد بیرون
یونا: ببخشید حال ا/ت چطوره میتونم ببینمش؟
دکتر: حالشون خوبه بله میتونید
یونا: ممنون
سریع رفتم داخل که دیدم یه پسری کنارشه
ا/ت:یونا؟
یونا: خیلی بدی خیلی(گریه)
سریع رفتم بغلش کردم که با چیزی که گفت خشکم زد
ا/ت: ایی نکن بچه افتاد
یونا: بچههههههه(داد اروم)
کوک:اممم ببخشید شما کی باشید؟
ا/ت: عاا خوب ایشون دوستم هست کسی که همیشه کنارم بود یونا
یونا: من کنارت بودم تو گذاشتی رفتی واقعا که
ا/ت: خو شرایطش رو نداشتمممم ایی
کوک: خوبی دکتر رو خبر کنم؟
ا/ت: خوبم خوبم
یونا: پیس معلومه شوهر خوبی گیر آوردی تونستی واسه منم یکی جور کن*اروم در گوشش*
ا/ت: زهر مار تو فعلا به درسات برس
یونا: کدوم درس تموم شد قبول شدمممم
ا/ت: جدی واییی خیلی خوبه کار پیدا کردی سرش؟
یونا: خوببب نه هنوز ولی یه جا پیشنهاد دادم ببینم قبولم میکنن یا نه
کوک: امم چیزه فکر کنم من برم بهتره *رفت*
یونا: خوب زودباش همه چی رو تعریف کن ببینم
ا/ت: اون روزی که اومدی کافه یعنی واسه آخرین بار بابام منو به این فروخت دقیقتر قمار کرد اولش که میونمون شکرآب بود ولی بعدش وایی خدایی خیلی خوبه دیگه باهام کلی وقت گذروندیم ولی هنوزم سر اون چیزی که گفت باورم نمیشه
یونا: چی گفت
ا/ت: گفت اولین بار به خاطر این سرم قمار کرد که ازم انتقام بگیره
یونا: یعنی چی واسه چی تو مگه چیکار کردی
ا/ت: به مولا من کاری نکردم انگار پدرم و خانوادش رو کش ته بود میخواست هم از من هم از بابام انتقام بگیره بابام رو که کشت راحت شدم از دستش اولش هم منو واقعا اذیت میکرد ولی خدا جیهوپ رو خیرش بده نظرش عوض کرد(یادتون باشه جیهوپ گفت پدرش رو اصل کار قرار میده اون موقعه اصلا شاید ا/ت بدنیا نیومده بود اگه هم اومده بود خیلی بچه بود مبینید شوهرم چقدر خوبه فداش بشم )*ا/ت هم همین رو گفت بجز قسمت آخر شوهرم*
یونا: آفرین بهش خیلی خوبه ببینم مجرده؟(هوپی: خیر ازدواج کرده منو نمیبینی؟؟؟؟ یونا: امم نه ببخشید. هوپی: اینو اگه سر یه قسمت نکشتم )
ا/ت: نوچ دیر اومدی همین چند روز پیش ازدواج کرد تو هم اینقدر به فکر شوهر نباش برات زوده الان باید ۲۱ سالت باشه درستع؟
یونا: نوچ ۲۲ یه سال کم کردی ولی ولش ادامه ی داستان رو بگو
ا/ت: خوب دیگه بعد حرف های جیهوپ نظرش عوض شد و کمتر اذیت میکرد که بلاخره فهمید عاشقمه و بهم اعتراف کرد
یونا: اها یعنی تو
ا/ت: مسخره نکن خودم زودتر فهمیدم عاشقشم ولی میترسیدم بگم وقتی فهمیدم حس دو طرفه هست یعنی عر بود و دیگه ازدواج کردی ۳ ساله باهمیم و تازگیا هم صاحب این فسقلی شدیم*دست گذاشت رو شکمش*
یونا: وایی مبارک راستی اینقدر ازش گفتی نگفتی اسمش چیه
ا/ت: نمیخوام بگم
کوک: جئون جونگ کوک هستم میتونی کوک صدام کنی با اجازه برم تا این پارم نکرده بای
ا/ت:کوککککککک
کوک: الفرارر
ا/ت: آخخخخ
کوک:*دوید سمتش*چی شد خوبی؟؟؟؟
دیدم یدونه زد تو سرش
کوک: آخ چته
ا/ت: حقته چرا گفتی نمیخواستم بدونه
یونا: اون وقت چرا؟
ا/ت: چون چ چسبیده به را
یونا:هعیییی کی مرخص میشی
کوک: یه ساعت دیگه.....ا/ت*کیوت*
ا/ت: باز چی میخوایی
کوک: تو این همه چی ازم خواستی چیزی نگفتم الان ازت یه چیزی خواستم اینجوری میکنی؟ ولش میگم میبخشی؟*بانی طوری (نیپیوسچسیجنسیحتسحس)*
ا/ت: *خنده*اره خوب برید من خوابم میاد میخوام بخوابمممم
کوک و یونا: چشم * رفتن بیرون*
۱۴.۷k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.