p: 40
با صدای شکستن وسایل خونه به خودم و اومدم دادای پشت سرهم هیونجین و اشکایی که سر شکستن هرکدوم از وسایلا میریخت و فیلیکس کسی بود که سعی در اروم کردنش داشت ولی اروم بشو نبود پدرش جوری روانشو بهم ریخته بود که حالا حالاها اون هیونجین سابق نمیشد با دستایی که بخاطر خورده شیشه ها و چوب های شکسته شده ای که توی دستاش فرو رفته بودن روی زمین نشست خون دستش روی زمین ریخته بود صدای هق هقای مردونش حکمفرما بود منو فیلیکس خیلی میخواستیم نزدیکش بشیم ولی با داد ازمون خواست که بریم گم شیم
فیلیکس:بیا تنهاش بزاریم بیشتر ازهرچی بهش نیاز داره(اروم)
انیتا:ولی نمیشه اگه بلایی سر خودش بیاره چی(اروم) تو برو شاید با من کنار اومد
فیلیکس:نه.....
نزاشتم حرفشو ادامه بده و گفتم
_لطفا فیلیکس میتونم کمکش کنم برو(اروم)
هرطور بود فیلیکس قبول کرد که بره
اروم کنارش نشستم تا خواستم بغلش کنم محکم هلم داد
هیونجین:میگم گمشین تنهام بزارین(داد،گریه)
دیدن این حالتش گریم درومد عادت نداشتم به این هیونجین ولی اونم ادم بودو مثل بقیه در ظاهر سرسخت و قوی ولی در باطن یچیزه کاملا متفاوت بود
تسلیم نشدم با وجود اینکه هردفعه پسم میزد بلاخره موفق شدم بغلش کنم و باهاش شروع به حرف زدن کنم
انیتا:اروم باش باشه تو مقصر هیچی نیستی بیشتر از هرچیزی از اینکه پدرش اونو مقصر مرگ مادرش خطاب کرده بود قلبش بدرد میومد
هیونجین:اگه.....اگه اونروز مامانم برای دیدن من نمیومد هیچوقت همچین اتفاقی براش نمیوفتاد(گریه)
انیتا:اینجوری نگو مقصر مرگ مادرت هیچکس نیست باشه؟(بغض)
هیونجین:چرا مقصر مرگش واسه زندگیه عزیزام فقط مایه بدبختیودردسرم(گریه)
بوسه ای روی سرش زدم و بیشتر توی بغلم فشردمش
انیتا:بس کن تروخدا(گریه)با مقصر دونستن خودت چی درست میشه مثلا فقط بدتر عذاب میکشی
فیلیکس:بیا تنهاش بزاریم بیشتر ازهرچی بهش نیاز داره(اروم)
انیتا:ولی نمیشه اگه بلایی سر خودش بیاره چی(اروم) تو برو شاید با من کنار اومد
فیلیکس:نه.....
نزاشتم حرفشو ادامه بده و گفتم
_لطفا فیلیکس میتونم کمکش کنم برو(اروم)
هرطور بود فیلیکس قبول کرد که بره
اروم کنارش نشستم تا خواستم بغلش کنم محکم هلم داد
هیونجین:میگم گمشین تنهام بزارین(داد،گریه)
دیدن این حالتش گریم درومد عادت نداشتم به این هیونجین ولی اونم ادم بودو مثل بقیه در ظاهر سرسخت و قوی ولی در باطن یچیزه کاملا متفاوت بود
تسلیم نشدم با وجود اینکه هردفعه پسم میزد بلاخره موفق شدم بغلش کنم و باهاش شروع به حرف زدن کنم
انیتا:اروم باش باشه تو مقصر هیچی نیستی بیشتر از هرچیزی از اینکه پدرش اونو مقصر مرگ مادرش خطاب کرده بود قلبش بدرد میومد
هیونجین:اگه.....اگه اونروز مامانم برای دیدن من نمیومد هیچوقت همچین اتفاقی براش نمیوفتاد(گریه)
انیتا:اینجوری نگو مقصر مرگ مادرت هیچکس نیست باشه؟(بغض)
هیونجین:چرا مقصر مرگش واسه زندگیه عزیزام فقط مایه بدبختیودردسرم(گریه)
بوسه ای روی سرش زدم و بیشتر توی بغلم فشردمش
انیتا:بس کن تروخدا(گریه)با مقصر دونستن خودت چی درست میشه مثلا فقط بدتر عذاب میکشی
۷.۸k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.