دختری از جنس جاسوس(پارت82)
و همه رفتن و سوار ماشین شدن
دامیان:انیا نظرت چیه تو جنگل یه سر به مکس و باند بزنیم
انیا:فکر خوبیه
پس دامیان رفت سمت جنگل
(جنگل)
دامیان رفت سمت وسطای جنگل که با یه چیز عجیب مواجه شد و سریع انیا و دایانا و دوت رو اورد
انیا:ای وای اونا مردن
انیا اشک تو چشماش جمع شد
دامیان:نگا کن دوتا جنازه دیگه هم کنارشون هست
بعد دامیان یه نگا به مکس کرد شروع کرد گریه کردن
دوت و دایانا:مامان بابا دوتا توله سگ
انیا و دامیان که داشتن اشکاشونو پاک میکردن یه نگا به توله شگا کردن که یکیش مث باند بود یکی مکس
انیا یه لبخند زد و گفت…
انیا:بچه دار شده بودن اسن دوتا سگ دیگه هم جفت باند و مکس بودن
دوت:میشه نگهشون داریم(ناز کردن چشماش)
دایانا:لطفا
دامیان:حتما
بعد دایانا توله ای که شبیه مکس بود رو برداشت دوت هم توله ای که مث باند بود انیا و دامیان هم جنازه ها رو برداشتن و بعد سوار ماشین شدن
(خونه)
دامیان:خب بچه ها تو خونه بمونید مواظب این دوتا باشید منو مامانتون میریم جنازه ها رو دفع کنیم
و بعد دامیان و انیا رفتن حیاط پشتی عمارتشون تا جنازه ها رو خاک کنن
انیا که مشغول خاک کردن باند و جفتش بود داشت اشک میریخت و میگفت…
انیا:اون خیلی سگ خوبی بود(گوله گوله اشک ریختن)
دامیانم که چشماش پر اشک بود داشت مکس و جفتشو خاک میکرد
دامیان:اره مکس از بچگیم بهترین دوستم بود حتی با اینکه انسان نبود
و بعد جنازه ها رو خاک کردنو رفتن پیش بچه ها دیدن توله سگا تو بغل دایانا و دوت خوابشون برده بچه هام خوابیدن
دامیان:انیا نظرت چیه تو جنگل یه سر به مکس و باند بزنیم
انیا:فکر خوبیه
پس دامیان رفت سمت جنگل
(جنگل)
دامیان رفت سمت وسطای جنگل که با یه چیز عجیب مواجه شد و سریع انیا و دایانا و دوت رو اورد
انیا:ای وای اونا مردن
انیا اشک تو چشماش جمع شد
دامیان:نگا کن دوتا جنازه دیگه هم کنارشون هست
بعد دامیان یه نگا به مکس کرد شروع کرد گریه کردن
دوت و دایانا:مامان بابا دوتا توله سگ
انیا و دامیان که داشتن اشکاشونو پاک میکردن یه نگا به توله شگا کردن که یکیش مث باند بود یکی مکس
انیا یه لبخند زد و گفت…
انیا:بچه دار شده بودن اسن دوتا سگ دیگه هم جفت باند و مکس بودن
دوت:میشه نگهشون داریم(ناز کردن چشماش)
دایانا:لطفا
دامیان:حتما
بعد دایانا توله ای که شبیه مکس بود رو برداشت دوت هم توله ای که مث باند بود انیا و دامیان هم جنازه ها رو برداشتن و بعد سوار ماشین شدن
(خونه)
دامیان:خب بچه ها تو خونه بمونید مواظب این دوتا باشید منو مامانتون میریم جنازه ها رو دفع کنیم
و بعد دامیان و انیا رفتن حیاط پشتی عمارتشون تا جنازه ها رو خاک کنن
انیا که مشغول خاک کردن باند و جفتش بود داشت اشک میریخت و میگفت…
انیا:اون خیلی سگ خوبی بود(گوله گوله اشک ریختن)
دامیانم که چشماش پر اشک بود داشت مکس و جفتشو خاک میکرد
دامیان:اره مکس از بچگیم بهترین دوستم بود حتی با اینکه انسان نبود
و بعد جنازه ها رو خاک کردنو رفتن پیش بچه ها دیدن توله سگا تو بغل دایانا و دوت خوابشون برده بچه هام خوابیدن
۳.۵k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.