تک پارتی کوک (قسمت دوم)وقتی مریضت بود
فردا صبح بلند شدم
کوک نبود
رفتم صبحانه خوردم رفتم بیمارستان
باخودم فک میکردم :
چرا نذاشت ببوسمش ؟
دیگه دوسم نداره؟
اشک تو چشمام جعم شد
من بدون کوک نمیتونم
نمیتونم یک روز از اون لبای شیرینش دور بمونم
حالم به شدت بد بود دلم لبای کوک رو میخواست
که یهو گوشیم زنگ خورد :
تهیونگ:
ا.ت؟
سریع خودتو برسون اینجا (نگران)
ا.ت:,
چ...چیشده؟؟
تهیونگ:
جونگکوک سر اجرا حالش بد شد
سریع خودتو برسون اینجا
ا.ت:
مثل جت و با پای پیاده میدویدم تا به کمپانی رسیدم
سریع پله هارو یکی دوتا بالا رفتم
تا رسیدم به در اتاق تمرین
بازش کردم دیم توش خاموش
روشن کردم چراغو که دیدم
جونگکوک جلوم وایساده سریع لبمو گذاشتم رو لبش
با تعجب نگام میکرد
که گردنشو گرفتم و سرشو به لبم فشار دادم که همراهیم کرد
تشنه لباش بودم همینجوری داشتیم پیش میرفتیم که صدای سرفه شنیدم
نگاه کردم که دیدم رئیس کمپانی اونجاس
سریع ازش جدا شدم که
گفت:
بیاین بریم غذا بخوریم
داشتیم غذا میخوردیم که ....
ا.ت:
یه چیزی احساس کردم
دیدم حلقه اس
یه دفعه جونگکوک اون حلقه رو از دستم گرفت و زانو زد و گفت :
ا.ت....میشه ....بشی....عروس آرمیا ؟(خجالت)
ا.ت:
بلند شدم و گفتم :
البته که ....نه
جونگکوک:
خورد تو ذوقم
ا.ت:
من میخوام فقط عروس مستر جئون باشم (نیشخند)
جونگکوک:
سریع شروع کردم به بوسیدنش
که همه کمکم رفتن بیرون
و ما همونجا عبادت کردیم 😂😂😂🤭
پایان امیدوارم خوشتون اومده باشه
فیک درخواستی،تک پارتی درخواستی،سناریو درخواستی داشتین بگین🥺🥺❤️❤️❤️❤️❤️❤️
کوک نبود
رفتم صبحانه خوردم رفتم بیمارستان
باخودم فک میکردم :
چرا نذاشت ببوسمش ؟
دیگه دوسم نداره؟
اشک تو چشمام جعم شد
من بدون کوک نمیتونم
نمیتونم یک روز از اون لبای شیرینش دور بمونم
حالم به شدت بد بود دلم لبای کوک رو میخواست
که یهو گوشیم زنگ خورد :
تهیونگ:
ا.ت؟
سریع خودتو برسون اینجا (نگران)
ا.ت:,
چ...چیشده؟؟
تهیونگ:
جونگکوک سر اجرا حالش بد شد
سریع خودتو برسون اینجا
ا.ت:
مثل جت و با پای پیاده میدویدم تا به کمپانی رسیدم
سریع پله هارو یکی دوتا بالا رفتم
تا رسیدم به در اتاق تمرین
بازش کردم دیم توش خاموش
روشن کردم چراغو که دیدم
جونگکوک جلوم وایساده سریع لبمو گذاشتم رو لبش
با تعجب نگام میکرد
که گردنشو گرفتم و سرشو به لبم فشار دادم که همراهیم کرد
تشنه لباش بودم همینجوری داشتیم پیش میرفتیم که صدای سرفه شنیدم
نگاه کردم که دیدم رئیس کمپانی اونجاس
سریع ازش جدا شدم که
گفت:
بیاین بریم غذا بخوریم
داشتیم غذا میخوردیم که ....
ا.ت:
یه چیزی احساس کردم
دیدم حلقه اس
یه دفعه جونگکوک اون حلقه رو از دستم گرفت و زانو زد و گفت :
ا.ت....میشه ....بشی....عروس آرمیا ؟(خجالت)
ا.ت:
بلند شدم و گفتم :
البته که ....نه
جونگکوک:
خورد تو ذوقم
ا.ت:
من میخوام فقط عروس مستر جئون باشم (نیشخند)
جونگکوک:
سریع شروع کردم به بوسیدنش
که همه کمکم رفتن بیرون
و ما همونجا عبادت کردیم 😂😂😂🤭
پایان امیدوارم خوشتون اومده باشه
فیک درخواستی،تک پارتی درخواستی،سناریو درخواستی داشتین بگین🥺🥺❤️❤️❤️❤️❤️❤️
۶.۹k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.