رمان عمارت شب ۳۱
_تو اینجا چیکار میکنی
همونجوری توی همون حالت برگشتم عقب ابه دهنمو با صدا قورت دادم
به ته ته په ته گفتم_ اوم..ده..بود..م ب.بینم اینجا چطوریه
_هوممم خشومدی
من بی توجه به ترسم و باربد راهه خودمو درپیش گرفتم دور میز دور میخوردم اونم پشت سرم بود خیلی احساس ترس کرده بودم روی میز یه چیز مربعی شکل نظرمو جلب کرد گچی تور بود برداشتمش حس اینکه یه چیز سفت بغلم کرده لرز به تنم اوفتاد جز منو باربد کسی تو اتاق نبود پس یعنی خودشه میخواستم از دورم بازش کنم که سفت تر بغلم کرد اشک توی چشمام حلقه زد
انداختم روی میز از سر تا پامو نگاه کرد گفت_کاش من جای بردیا بودم
و بعد یه پوزخند زد
لباش و گذاشت روی لبام و وحشیانه می مکید لبه پاینمو دندون گرفت و گفت_همراهی کن نا بیشتر از این درد نکشی
ودوباره شروع کرد به خوردن لبام دستش روی کو*نم بود و نیمالید منم همراهیش میکردم حالم ازش بهم میخورد اشکام روی گونه هام سر میخورد دیگه همراهیش نکردم بجاش با مشت میزدم توی سینش و ازش میخواستم ولم که نمیدونم دلش برام سوخت یا کارش باهام تموم شد چون گفت_گریه نکن برو صورتتو آب بزن برو اتاق
منم بدون معطلی انجام دادم اونم نمیگفت همینکار و میکردم به نگاه پر از نفرت بهش انداختم از اون ساختمون کذایی اومدم بیرون کاش فلم پام خورد میشد نمیرفتم
همونجوری توی همون حالت برگشتم عقب ابه دهنمو با صدا قورت دادم
به ته ته په ته گفتم_ اوم..ده..بود..م ب.بینم اینجا چطوریه
_هوممم خشومدی
من بی توجه به ترسم و باربد راهه خودمو درپیش گرفتم دور میز دور میخوردم اونم پشت سرم بود خیلی احساس ترس کرده بودم روی میز یه چیز مربعی شکل نظرمو جلب کرد گچی تور بود برداشتمش حس اینکه یه چیز سفت بغلم کرده لرز به تنم اوفتاد جز منو باربد کسی تو اتاق نبود پس یعنی خودشه میخواستم از دورم بازش کنم که سفت تر بغلم کرد اشک توی چشمام حلقه زد
انداختم روی میز از سر تا پامو نگاه کرد گفت_کاش من جای بردیا بودم
و بعد یه پوزخند زد
لباش و گذاشت روی لبام و وحشیانه می مکید لبه پاینمو دندون گرفت و گفت_همراهی کن نا بیشتر از این درد نکشی
ودوباره شروع کرد به خوردن لبام دستش روی کو*نم بود و نیمالید منم همراهیش میکردم حالم ازش بهم میخورد اشکام روی گونه هام سر میخورد دیگه همراهیش نکردم بجاش با مشت میزدم توی سینش و ازش میخواستم ولم که نمیدونم دلش برام سوخت یا کارش باهام تموم شد چون گفت_گریه نکن برو صورتتو آب بزن برو اتاق
منم بدون معطلی انجام دادم اونم نمیگفت همینکار و میکردم به نگاه پر از نفرت بهش انداختم از اون ساختمون کذایی اومدم بیرون کاش فلم پام خورد میشد نمیرفتم
۱.۹k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.