ازدواج قرار دادی ۶
سوجون:
امروز یکی تون با یه محافظ می تونه بره لباس بیاره و اینکه الان دیگه خدمتکار ثابتید و دیگه نمی تونید استفا بدید
ات آروم به هانا گفت:
فکنم بدبخت شدیم،کاش از اولم نمی یومدیم
هانا:
آره کاش به حرفت گوش می دادم
سوجون:
حالا کدومتون شب با محافظ میره؟
ات:
هانا تو می خوای بری؟
هانا:
نه ات تو برو
ات:
باشه پس من میرم
سوجون:
راستی فکر فرارم به سرتون نزنه چون اون موقع
رئیس پیداتون می کنه و تنبیه تون می کنه
ات و هانا:
چ چ چشم
#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
امروز یکی تون با یه محافظ می تونه بره لباس بیاره و اینکه الان دیگه خدمتکار ثابتید و دیگه نمی تونید استفا بدید
ات آروم به هانا گفت:
فکنم بدبخت شدیم،کاش از اولم نمی یومدیم
هانا:
آره کاش به حرفت گوش می دادم
سوجون:
حالا کدومتون شب با محافظ میره؟
ات:
هانا تو می خوای بری؟
هانا:
نه ات تو برو
ات:
باشه پس من میرم
سوجون:
راستی فکر فرارم به سرتون نزنه چون اون موقع
رئیس پیداتون می کنه و تنبیه تون می کنه
ات و هانا:
چ چ چشم
#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
۵.۲k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.