پارت سوم
P.3
از پله ها سریع رفتم بالا جلوی در کلاس به یه نفر برخود کردم. سرم را بالا آوردم...
دوباره همون پسر صبحیه بود!
خیلی تعجب کردم.
انگار سرنوشت بود.
گیتارم را بلند کردم و وارد کلاس شدم.
معلم:هی کیم می یونگ
می یونگ: بل..ه؟
معلم: چرا دوباره دیر اومدی؟
می یونگ: من دیر نیومدم... یعنی اومدم ولی این سومین بارمه فقططط
معلم: بشین سرجات... نه وایسا نشین.
بچه ها امروز یه دانش آموز جدید داریم. از نیویورک اومده ولی کره ایه و سنش از شما یه سال بیشتره. ولی به خاطر وضعیت درسیش مج...
پسره: مجبور شدم یه سال بیام عقب تر. پارک جیمین...
دخترای کلاس با هوووو کشیدنشون گفتن که چه قدر اون پسر جذابه.
دوباره همون حس صبحیه را دارم.
خیلی عجیبه...
اه
معلم: بچه ها باید یه جابه جایی ای انجام بشه. تا دانش آموز جدید راحت تر باشه. مستر پارک کجا میخواید بشینید؟ هوم؟
جیمین: اونجا
و اشاره کرد به کنار پنجره.
می یونگ: یاااا. ولی اونجا جای منه.از عمد میکنی اینکارو اره؟
جیمین روبه روی می یونگ ایستاد و گفت: نمیدونم. شاید...
ذهن جیمین: از صبح حس عجیبی دارم . اون دختر عجیبه برام.
می یونگ: یاااا از همین الان میخوای قلدری کنی؟
جیمین: هی تو... درست صحبت کن. تو این جامعه کسایی که جذاب ترن اول حرفشونو میزنن این قانون منه.
می یونگ: هه قانون؟ جذاب یا هرزه؟ با داد
جیمین: خودت چییی؟ چاقالوی زشت بد قواره ی...
معلم: ساکت شید. با هردوتونم. وگرنه از کلاس باید برید بیرون...
می یونگ و جیمین: بله...
فکر میکنید بغصم گرفته؟ نه! هیچ احساسی ندارم. برگشتم و سر جای جدیدم نشستم.
ولی با خودم تصمیم گرفتم از امروز سعی کنم لاغر تر شم.
و البته دنبال دکترای خوب بگردم تا بیماری ام را خوب کنن...
یعنی میشه یه روزی منم عاشق کسی بشم؟
به نظرتون میتونه؟
شرایط برای پارت بعدی:
♡لایک: ۶
°•°کامنت:۶
#jiminfic
#وانشات_جیمین
#فیک
از پله ها سریع رفتم بالا جلوی در کلاس به یه نفر برخود کردم. سرم را بالا آوردم...
دوباره همون پسر صبحیه بود!
خیلی تعجب کردم.
انگار سرنوشت بود.
گیتارم را بلند کردم و وارد کلاس شدم.
معلم:هی کیم می یونگ
می یونگ: بل..ه؟
معلم: چرا دوباره دیر اومدی؟
می یونگ: من دیر نیومدم... یعنی اومدم ولی این سومین بارمه فقططط
معلم: بشین سرجات... نه وایسا نشین.
بچه ها امروز یه دانش آموز جدید داریم. از نیویورک اومده ولی کره ایه و سنش از شما یه سال بیشتره. ولی به خاطر وضعیت درسیش مج...
پسره: مجبور شدم یه سال بیام عقب تر. پارک جیمین...
دخترای کلاس با هوووو کشیدنشون گفتن که چه قدر اون پسر جذابه.
دوباره همون حس صبحیه را دارم.
خیلی عجیبه...
اه
معلم: بچه ها باید یه جابه جایی ای انجام بشه. تا دانش آموز جدید راحت تر باشه. مستر پارک کجا میخواید بشینید؟ هوم؟
جیمین: اونجا
و اشاره کرد به کنار پنجره.
می یونگ: یاااا. ولی اونجا جای منه.از عمد میکنی اینکارو اره؟
جیمین روبه روی می یونگ ایستاد و گفت: نمیدونم. شاید...
ذهن جیمین: از صبح حس عجیبی دارم . اون دختر عجیبه برام.
می یونگ: یاااا از همین الان میخوای قلدری کنی؟
جیمین: هی تو... درست صحبت کن. تو این جامعه کسایی که جذاب ترن اول حرفشونو میزنن این قانون منه.
می یونگ: هه قانون؟ جذاب یا هرزه؟ با داد
جیمین: خودت چییی؟ چاقالوی زشت بد قواره ی...
معلم: ساکت شید. با هردوتونم. وگرنه از کلاس باید برید بیرون...
می یونگ و جیمین: بله...
فکر میکنید بغصم گرفته؟ نه! هیچ احساسی ندارم. برگشتم و سر جای جدیدم نشستم.
ولی با خودم تصمیم گرفتم از امروز سعی کنم لاغر تر شم.
و البته دنبال دکترای خوب بگردم تا بیماری ام را خوب کنن...
یعنی میشه یه روزی منم عاشق کسی بشم؟
به نظرتون میتونه؟
شرایط برای پارت بعدی:
♡لایک: ۶
°•°کامنت:۶
#jiminfic
#وانشات_جیمین
#فیک
۳۰.۰k
۲۳ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.