پارت25
پارت25
دیدم یه پسره دستشو گذاشته روی دهن ا.ت
و یه چاقو تو دستشه سریع رفتم سمتش و پرتش کردم اونور
ا.ت
دستش جلوی دهنم بود که کوک سریع اومد پرتش کرد اونور اونم به کوک حمله کرد با هم درگیر شدن یکی اون میزد یکی کوک میزد که کوک محکم زد تو صورتش که از لبش خون اومد
خواست به کوک حمله کنه کوک دستشو گرفت پرتش کرد اونور و سریع بادیگاردا خبر کرد اومدن بردنش
کوک سریع اومد سمتم
کوک: عزیزم خوبی جاییت صدمه ندیده
ا.ت: نه خوبم اخه این کی بود
کوک: از دشمنامون
ا.ت: خیلی میترسم
کوک: عزیز بیا بغلم
کوک بغلم کرد دست کشید رو موهام
ا.ت: کوک من واقعا ترسیدم وقتی درو قفل کرد گفتم دیگه مردم
کوک: اینجوری نگو
ا.ت:تاحالا مرگ اینقدر نزدیک خودم ندیده بودم اخه هنوز احساس میکنم جلو چشمامه
کوک: گریه نکن قشنگم تو الان حالت خوبه منم خوبم فکر کنم این کوچولو هم خوب باشه
ا.ت: ولی موقعی که بهت حمله کرد خیلی ترسیدم
کوک: بار اولم نیست تا حالا خیلی از دشمنامون ادم فرستادن هم به خودم هم به داداشام دیدن نمیتون منو بکشن گفتن بیان تورو گروگان بگیرن
ا.ت: یعنی چی بازم میان
کوک: نه عزیزم نترس نمیان بازم من پیشتم
ا.ت: تو اگه چیزیت شد چی
کوک: من بیشتر از بیستا بادیگارد دارم نباید تنهات بزاشتم خوشگلم بیا کیکتو اوردم بخور
ا.ت: بده
کوک: بیا خوشگلم بخور بعد تا بریم خونه
ا.ت: باشه
کوک
رفتیم خونه
م.ک: اومدین
کوک: اره مامان
ا.ت: کوک من هنوز میترسم
م.ک: چیشده
کوک: یکی به ا.ت حمله کرده
م.ک: یا خدا
نامی: چیشده
کوک: من رفتم
ا.ت: تعریف نکن من میرم بالا بخوابم بعد تعریف
کوک: باشه عزیزم
نامی: خب چیشده تعریف کن
ا.ت
رفتم تو اتاقم خوابیدم
چند ساعت بعد
کوک
شوگا: ا.ت حتما خیلی ترسیده
کوک: آره خیلی ترسیده بود
ز.شوگا: مخصوصا تو این وضع
م.ک: حالا حرفشو نزنین ا.ت که الان صحیح و سالمه خب شامتون بخورین جونگکوک غذا ا.ت رو گذاشتم اونجا بعد براش ببر
کوک: باشه
#کوک
#فیک
#سناریو
دیدم یه پسره دستشو گذاشته روی دهن ا.ت
و یه چاقو تو دستشه سریع رفتم سمتش و پرتش کردم اونور
ا.ت
دستش جلوی دهنم بود که کوک سریع اومد پرتش کرد اونور اونم به کوک حمله کرد با هم درگیر شدن یکی اون میزد یکی کوک میزد که کوک محکم زد تو صورتش که از لبش خون اومد
خواست به کوک حمله کنه کوک دستشو گرفت پرتش کرد اونور و سریع بادیگاردا خبر کرد اومدن بردنش
کوک سریع اومد سمتم
کوک: عزیزم خوبی جاییت صدمه ندیده
ا.ت: نه خوبم اخه این کی بود
کوک: از دشمنامون
ا.ت: خیلی میترسم
کوک: عزیز بیا بغلم
کوک بغلم کرد دست کشید رو موهام
ا.ت: کوک من واقعا ترسیدم وقتی درو قفل کرد گفتم دیگه مردم
کوک: اینجوری نگو
ا.ت:تاحالا مرگ اینقدر نزدیک خودم ندیده بودم اخه هنوز احساس میکنم جلو چشمامه
کوک: گریه نکن قشنگم تو الان حالت خوبه منم خوبم فکر کنم این کوچولو هم خوب باشه
ا.ت: ولی موقعی که بهت حمله کرد خیلی ترسیدم
کوک: بار اولم نیست تا حالا خیلی از دشمنامون ادم فرستادن هم به خودم هم به داداشام دیدن نمیتون منو بکشن گفتن بیان تورو گروگان بگیرن
ا.ت: یعنی چی بازم میان
کوک: نه عزیزم نترس نمیان بازم من پیشتم
ا.ت: تو اگه چیزیت شد چی
کوک: من بیشتر از بیستا بادیگارد دارم نباید تنهات بزاشتم خوشگلم بیا کیکتو اوردم بخور
ا.ت: بده
کوک: بیا خوشگلم بخور بعد تا بریم خونه
ا.ت: باشه
کوک
رفتیم خونه
م.ک: اومدین
کوک: اره مامان
ا.ت: کوک من هنوز میترسم
م.ک: چیشده
کوک: یکی به ا.ت حمله کرده
م.ک: یا خدا
نامی: چیشده
کوک: من رفتم
ا.ت: تعریف نکن من میرم بالا بخوابم بعد تعریف
کوک: باشه عزیزم
نامی: خب چیشده تعریف کن
ا.ت
رفتم تو اتاقم خوابیدم
چند ساعت بعد
کوک
شوگا: ا.ت حتما خیلی ترسیده
کوک: آره خیلی ترسیده بود
ز.شوگا: مخصوصا تو این وضع
م.ک: حالا حرفشو نزنین ا.ت که الان صحیح و سالمه خب شامتون بخورین جونگکوک غذا ا.ت رو گذاشتم اونجا بعد براش ببر
کوک: باشه
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۰.۰k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.