⛩️🌡yummy Blood
*فردا صبح*
*از زبان کوک*
کوک: بلند شدم و رفتم به مکانی ک گفته بود.
وقتی رسیدم با یک ساختمون بزرگ روبه رو شدم و رفتم داخل و گفتم ک باید اقای چویون رو ببینم و راهنماییم کردن.
رفتم بالا اتاق 8 و یه مرد تقریبا رنگ پریده بود عینه خوناشام ولی فکر نمیکنم ک خوناشام باشه
سلام کردم
ام سلام اقا من برای شما باید چکار کنم اخه دیروز یه خانمی اومدنو گفتن... پرید وسط حرفم
چویون: بله میدونم همه ی این هارو و میدونم ک شما یک خوناشام هستید منم یک خوناشامم ولی نصف رگم انسانه کامل خوناشام نیستم
کوک:خب به منچه
چویون:به عنوان یک خوناشام جزو جذاب ترین ها و زیبا ترین هایی
کوک:لطف دارید میشه بریم سر اصل مطلب؟
چویون:آه البته
خب ببینید اقای کوک ما باید کاری کنیم همه شمارو بشناسن تو به عنوان یک مرد عادی پول ساز میشی و نصف سود این کار مال توعه. قبوله؟
کوک:من خیلی ثروت دارم و قصدم هم پول دراوردن نیست فقط خواستم با مردم عادی در تماس باشم ک انگار شما زیاد هم عادی نیستین و پوله این قیه رو نمیخوام پس قبوله.
چویون:خوبه. حالا برو به این قسمت ساختمون یک دختر راهنماته
کوک:ممنون
رفتم پرسیدم به یه اتاق در زدم و رفتم تو.... جااااننننننن این همون دختره دیروزه
از دید ا. ت:
ا. ت: جاااننننمممم عه این همون خوناشامسسس یا حضرتتتت
ا. ت:سس.. سس.. لل.... ااا.... ااااا.... مممم اق...اق.. اقااا
کوک:چرا انقد تته پته میکنی اه خستم کردی من اصلا ترسناک نیستم
باهام راحت باش چون قراره تو مدیر برنامم باشی
ا. ت:چیییییی
کوک:اره رییست گفت
ا. ت:اهم باش
خب سلام اسم من مین ... پرید وسط حرفم
کوک: اصلا برام مهم نیس کی هستی من هیچ احساسی به دخترا ندارم
ا. ت:زبونتو نگه دار من نخواستم ک تو احساسی به من داشته باشی از خود راضی
من فقط خواستم اسممو بدونی ابله
کوک:تا همین دو دیقه پیش تته پته میکردی الان واسه من زبون دراوردی
ا. ت:منننننن....(داد)
(در باز شد و حرف ا. ت ناکامل موند)
چویون:بسه اینجا چخبرهههههههههه (جدی، داد)
ا. ت: خب...... خبب... ام ببخشید رییس هیچ اتفاقی نیافتاده
چویون:اگر بخوای برای این اقا گستاخ بازی دربیاری اخراجت میکنم.
ا. ت:اما...اما اخه من....
چویون:خفه شو دختره ی بیشعور(رفت و درو محکم پشت سرش بست)
ا. ت:اشکام سرازیر شد
شاید به خاطر اینکه پدر مادر ندارم اینجوری باهام رفتار میکنه ینی لااقل من روزی سه چار بار به خاطر رفتار رییس گریه میکنم
کوک:خوبی؟
ا. ت:ساکت... ام ببخشید بعله خوبم اقای خوناشام
کوک: اسم من جئون جونگ کوکه
ا. ت:چه اسمه طولانی ای(خنده ریز)
کوک:(خنده) اره میتونی کوک صدام کنی
ا. ت:اما رییس منو دعوا میکنه
کوک:نترس من باهاش حرف میزنم
حالا چرا انقد بد باهات صحبت میکنه؟
ا. ت:نمیدونم از اولش با من خوب نبود اما م ن پر تلاش ترین کارکن اینجام ولی خب شاید به خاطر یه سری مساعل خونوادگی...
کوک:نگران نباش من هواتو دارم
ا. ت:ممنون😇
*از زبان کوک*
کوک: بلند شدم و رفتم به مکانی ک گفته بود.
وقتی رسیدم با یک ساختمون بزرگ روبه رو شدم و رفتم داخل و گفتم ک باید اقای چویون رو ببینم و راهنماییم کردن.
رفتم بالا اتاق 8 و یه مرد تقریبا رنگ پریده بود عینه خوناشام ولی فکر نمیکنم ک خوناشام باشه
سلام کردم
ام سلام اقا من برای شما باید چکار کنم اخه دیروز یه خانمی اومدنو گفتن... پرید وسط حرفم
چویون: بله میدونم همه ی این هارو و میدونم ک شما یک خوناشام هستید منم یک خوناشامم ولی نصف رگم انسانه کامل خوناشام نیستم
کوک:خب به منچه
چویون:به عنوان یک خوناشام جزو جذاب ترین ها و زیبا ترین هایی
کوک:لطف دارید میشه بریم سر اصل مطلب؟
چویون:آه البته
خب ببینید اقای کوک ما باید کاری کنیم همه شمارو بشناسن تو به عنوان یک مرد عادی پول ساز میشی و نصف سود این کار مال توعه. قبوله؟
کوک:من خیلی ثروت دارم و قصدم هم پول دراوردن نیست فقط خواستم با مردم عادی در تماس باشم ک انگار شما زیاد هم عادی نیستین و پوله این قیه رو نمیخوام پس قبوله.
چویون:خوبه. حالا برو به این قسمت ساختمون یک دختر راهنماته
کوک:ممنون
رفتم پرسیدم به یه اتاق در زدم و رفتم تو.... جااااننننننن این همون دختره دیروزه
از دید ا. ت:
ا. ت: جاااننننمممم عه این همون خوناشامسسس یا حضرتتتت
ا. ت:سس.. سس.. لل.... ااا.... ااااا.... مممم اق...اق.. اقااا
کوک:چرا انقد تته پته میکنی اه خستم کردی من اصلا ترسناک نیستم
باهام راحت باش چون قراره تو مدیر برنامم باشی
ا. ت:چیییییی
کوک:اره رییست گفت
ا. ت:اهم باش
خب سلام اسم من مین ... پرید وسط حرفم
کوک: اصلا برام مهم نیس کی هستی من هیچ احساسی به دخترا ندارم
ا. ت:زبونتو نگه دار من نخواستم ک تو احساسی به من داشته باشی از خود راضی
من فقط خواستم اسممو بدونی ابله
کوک:تا همین دو دیقه پیش تته پته میکردی الان واسه من زبون دراوردی
ا. ت:منننننن....(داد)
(در باز شد و حرف ا. ت ناکامل موند)
چویون:بسه اینجا چخبرهههههههههه (جدی، داد)
ا. ت: خب...... خبب... ام ببخشید رییس هیچ اتفاقی نیافتاده
چویون:اگر بخوای برای این اقا گستاخ بازی دربیاری اخراجت میکنم.
ا. ت:اما...اما اخه من....
چویون:خفه شو دختره ی بیشعور(رفت و درو محکم پشت سرش بست)
ا. ت:اشکام سرازیر شد
شاید به خاطر اینکه پدر مادر ندارم اینجوری باهام رفتار میکنه ینی لااقل من روزی سه چار بار به خاطر رفتار رییس گریه میکنم
کوک:خوبی؟
ا. ت:ساکت... ام ببخشید بعله خوبم اقای خوناشام
کوک: اسم من جئون جونگ کوکه
ا. ت:چه اسمه طولانی ای(خنده ریز)
کوک:(خنده) اره میتونی کوک صدام کنی
ا. ت:اما رییس منو دعوا میکنه
کوک:نترس من باهاش حرف میزنم
حالا چرا انقد بد باهات صحبت میکنه؟
ا. ت:نمیدونم از اولش با من خوب نبود اما م ن پر تلاش ترین کارکن اینجام ولی خب شاید به خاطر یه سری مساعل خونوادگی...
کوک:نگران نباش من هواتو دارم
ا. ت:ممنون😇
۴۵.۳k
۲۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.