@N.o.v.e.l
@N.o.v.e.l
رمان شوهر عوضی من
پارت چهارم
لی نا:صدای چیه از داخل خونه میاد
لو هان:چیزی نیست فقط دوس دخترام رو آوردم اینجا
لی نا:چی دوست دختر!
لو هان:آره بیا بریم باهاشون آشنا بشی
لی نا:تو چی فکردی با خودت اشغال
لو هان:من به چیزی فکر نکردم
محکم زدم توی گوشش
لو هان:اووو نه اینطوری نمیشه بیا داخل حرف بزنیم
رفتم داخل خونه شش . هفت تا دختر بودن توی مایو بودن داشتن آب بازی میکردن
لی نا:خوب حرف بزن بگو ببینم
لو هان:من اصلا راضی نبودم باهات ازدواج کنم یعنی به اجبار خانوادم باهات ازدواج کردم
و....
لی نا:بیا یه قرار داد ببندیم من هم اصلا دوس نداشتم باهات ازدواج کنم
لو هان:چه قرار دادی
لی نا:نه من به تو گیر میدم نه تو به من هر دو تامون آزاد زندگی کنیم جلوی بقیه تظاهر کنیم عاشق هم هستیم و از این جور چیزا هر چی هم من بگم همون میشه
دوست دخترات هم قبل ساعت ۹ خونه نباشن
همینجوری ادامه بدیم تا اوضاع درست بشه بعد به خانواده ها میگیم نتونستیم همدیگرو تحمل کنیم از هم میخواییم طلاق بگیریم
لو هان:حله من که راضیم ولی یه چیزی واسه خواب همیشه یه دونه از دوست دخترامو میارم اوکی
لی نا: ایییش باشه قبوله
رفتم توی اتاق لباس عروسمو در آوردم و یه لباس کوتاه سفید پوشیدم موهامم باز کردم
رفتم پایین روی مبل نشستم
کنترل تلویزیون رو برداشتم و روشنش کردم داشتم فیلم میدیدم ک چشمم به
لو هان افتاد داشت با یکی لب میگرفت
لی نا:اوووق حالم بهم خورد
که دیدم لو هان داره نگام میکنه و میخنده لباشو غنچه کرد و برام بوس فرستاد
از جام بلند شدم بوسشو گرفتم و زیر پام لهش کردم سری رفتم از راه پله ها بالا
روی تخت دراز کشیدم لامپ هارو خاموش کردم
تا خوابم ببره
چشمامو بستم و خوابیدم
..
صدای آلارم گوشیم از خواب بیدارم کرد
چشمامو باز کردم
لی نا:اووو خدایا ساعت ۹ هست وای چقدر خوب خوابیدم
رفتم بیرون داشتم از راه پله ها میرفتم پایین که خوردم به لو هان
لی نا:وای چته
نگاهی به لو هان انداختم دیدم لباس نداره دستام افتاده بود روی س.ینه هاش
سریع چشمامو گرفتم
لو هان:چیشد خوبی
لی نا:زهر مارو خوبی چرا لختی تو سر صبحی
لو هان:اووو تو خجالت کشیدی آره دیدی خوش هیکلم خجالت کشیدی
لی نا:گمشو تو هم با اون هیکلت
دستامو گرفت و کشید گذاشت روی س.ینه هاش
رمان شوهر عوضی من
پارت چهارم
لی نا:صدای چیه از داخل خونه میاد
لو هان:چیزی نیست فقط دوس دخترام رو آوردم اینجا
لی نا:چی دوست دختر!
لو هان:آره بیا بریم باهاشون آشنا بشی
لی نا:تو چی فکردی با خودت اشغال
لو هان:من به چیزی فکر نکردم
محکم زدم توی گوشش
لو هان:اووو نه اینطوری نمیشه بیا داخل حرف بزنیم
رفتم داخل خونه شش . هفت تا دختر بودن توی مایو بودن داشتن آب بازی میکردن
لی نا:خوب حرف بزن بگو ببینم
لو هان:من اصلا راضی نبودم باهات ازدواج کنم یعنی به اجبار خانوادم باهات ازدواج کردم
و....
لی نا:بیا یه قرار داد ببندیم من هم اصلا دوس نداشتم باهات ازدواج کنم
لو هان:چه قرار دادی
لی نا:نه من به تو گیر میدم نه تو به من هر دو تامون آزاد زندگی کنیم جلوی بقیه تظاهر کنیم عاشق هم هستیم و از این جور چیزا هر چی هم من بگم همون میشه
دوست دخترات هم قبل ساعت ۹ خونه نباشن
همینجوری ادامه بدیم تا اوضاع درست بشه بعد به خانواده ها میگیم نتونستیم همدیگرو تحمل کنیم از هم میخواییم طلاق بگیریم
لو هان:حله من که راضیم ولی یه چیزی واسه خواب همیشه یه دونه از دوست دخترامو میارم اوکی
لی نا: ایییش باشه قبوله
رفتم توی اتاق لباس عروسمو در آوردم و یه لباس کوتاه سفید پوشیدم موهامم باز کردم
رفتم پایین روی مبل نشستم
کنترل تلویزیون رو برداشتم و روشنش کردم داشتم فیلم میدیدم ک چشمم به
لو هان افتاد داشت با یکی لب میگرفت
لی نا:اوووق حالم بهم خورد
که دیدم لو هان داره نگام میکنه و میخنده لباشو غنچه کرد و برام بوس فرستاد
از جام بلند شدم بوسشو گرفتم و زیر پام لهش کردم سری رفتم از راه پله ها بالا
روی تخت دراز کشیدم لامپ هارو خاموش کردم
تا خوابم ببره
چشمامو بستم و خوابیدم
..
صدای آلارم گوشیم از خواب بیدارم کرد
چشمامو باز کردم
لی نا:اووو خدایا ساعت ۹ هست وای چقدر خوب خوابیدم
رفتم بیرون داشتم از راه پله ها میرفتم پایین که خوردم به لو هان
لی نا:وای چته
نگاهی به لو هان انداختم دیدم لباس نداره دستام افتاده بود روی س.ینه هاش
سریع چشمامو گرفتم
لو هان:چیشد خوبی
لی نا:زهر مارو خوبی چرا لختی تو سر صبحی
لو هان:اووو تو خجالت کشیدی آره دیدی خوش هیکلم خجالت کشیدی
لی نا:گمشو تو هم با اون هیکلت
دستامو گرفت و کشید گذاشت روی س.ینه هاش
۲.۳k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.