پارت پنجم.
پارت پنجم.
سوزی: باورم نمیشه.... برادر ناتنیم اینجا چه غلطی میکنه...... هنوز اون صحنه ی دلخراش دوسال پیش جلوی چشمامه، وقتی یه شب بارونی مست و پاتیل اومد خونه و میخواست بهم تجاوز کنه......
سوزی: ش شوگا عقلتو از دست دادی، اینجا چه غلطی میکنی....
شوگا: به به سوزی خانوم پارسال دوست امسال اشنا.... میبینم دوتا دوتا میپری، با همه اره، اما با ما نه؟.....
سوزی: خفه شو عوضی... مغز تو مسمومه.......
سوزی: رگای گردنش زد بیرون.... با خشونت میخواست کاری کنه چشمامو روهم فشردم......
سوزی: تروخدا برو عقب......... یدفعه انگار شوگای عوضی از پشت کشیده شد و مشتی خورد........... یه نفر نجاتم داد....... چشمامو اروم باز کردم..... چ چی چییی.... ج جیمین.... ی ینی ینی جیمین نجاتم داد........ ینی ینی من درست دیدم....... شوگا رو گرفته بود و با تمام قدرتی که داشت میزتش.......
جیمین: برو بیرون سوزی.....
سوزی: چ چی.... ینی دوسم داره هنوز که روم غیرتی شده؟..... هوفففف، دارم دیوونه میشم....... سریع اونجارو ترک کردم........ داشتم میرفتم بیرون که دختره سانیا رو دیدم که داشت با خشم نگام میکرد..... با کفشای پاشنه بلندش قدم هاشو تندتر کرد و به سمتم اومد........یه لحظه حس کردم که گونه هام داره میسوزه...... اون دختره عوضی بهم سیلی زد!.....
سوزی: با نفرت نگاش کردم... اما حرفی نزدم..... زود رفتم.....
سوزی: اوه تهیونگ.... ببخشید.... اما میشه قرارمون رو بزاریم برای یه روز دیگه؟..... حالم خوب نیس.... ببخشید توروخدا.....
تهیونگ: نه نه.... اصلا مهم نیس.... اشکال نداره.... یه روز دیگه یه قرار دیگه بزاریم سوزی خانوم؟....
سوزی: ها... ا اوه اره خوبه......
سوزی: خیلی سریع از تهیونگ خدافظی کردمو اونجارو ترک کردم..... افکاری که داشتم داشت دیوونم میکرد..... اونقدر تو فک بودم نفهمیدم کی رسیدم خونه.....................
سوزی: باورم نمیشه.... برادر ناتنیم اینجا چه غلطی میکنه...... هنوز اون صحنه ی دلخراش دوسال پیش جلوی چشمامه، وقتی یه شب بارونی مست و پاتیل اومد خونه و میخواست بهم تجاوز کنه......
سوزی: ش شوگا عقلتو از دست دادی، اینجا چه غلطی میکنی....
شوگا: به به سوزی خانوم پارسال دوست امسال اشنا.... میبینم دوتا دوتا میپری، با همه اره، اما با ما نه؟.....
سوزی: خفه شو عوضی... مغز تو مسمومه.......
سوزی: رگای گردنش زد بیرون.... با خشونت میخواست کاری کنه چشمامو روهم فشردم......
سوزی: تروخدا برو عقب......... یدفعه انگار شوگای عوضی از پشت کشیده شد و مشتی خورد........... یه نفر نجاتم داد....... چشمامو اروم باز کردم..... چ چی چییی.... ج جیمین.... ی ینی ینی جیمین نجاتم داد........ ینی ینی من درست دیدم....... شوگا رو گرفته بود و با تمام قدرتی که داشت میزتش.......
جیمین: برو بیرون سوزی.....
سوزی: چ چی.... ینی دوسم داره هنوز که روم غیرتی شده؟..... هوفففف، دارم دیوونه میشم....... سریع اونجارو ترک کردم........ داشتم میرفتم بیرون که دختره سانیا رو دیدم که داشت با خشم نگام میکرد..... با کفشای پاشنه بلندش قدم هاشو تندتر کرد و به سمتم اومد........یه لحظه حس کردم که گونه هام داره میسوزه...... اون دختره عوضی بهم سیلی زد!.....
سوزی: با نفرت نگاش کردم... اما حرفی نزدم..... زود رفتم.....
سوزی: اوه تهیونگ.... ببخشید.... اما میشه قرارمون رو بزاریم برای یه روز دیگه؟..... حالم خوب نیس.... ببخشید توروخدا.....
تهیونگ: نه نه.... اصلا مهم نیس.... اشکال نداره.... یه روز دیگه یه قرار دیگه بزاریم سوزی خانوم؟....
سوزی: ها... ا اوه اره خوبه......
سوزی: خیلی سریع از تهیونگ خدافظی کردمو اونجارو ترک کردم..... افکاری که داشتم داشت دیوونم میکرد..... اونقدر تو فک بودم نفهمیدم کی رسیدم خونه.....................
۶۵.۳k
۱۳ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.