فیک هانکیسا پارت دهم
هانما که از سکوت رنج میبرد سکوت را شکست...
هانما:امم کیساکی من بلد نیستم آشپزی کنم اشکالی داره از بیرون غذا سفارش بدم؟
کیساکی خنده ای میکند و میگوید:چون من نمیتونم درست کنم اشکال نداره بگیر.
هانما:باشه پس یکم بعد میگیرم.
کیساکی اوهوم گفت و دوباره سکوت همه ی خونه رو فرا گرفت. هانما میدونست که کیساکی از جواب منفی هینا ناراحت بود ناگهان فکری احمقانه به سرش زد. گوشی اش رو روشن کرد. یک عکس از هینا داشت اونو نگاه کرد. امشب میخواست کیساکی رو خوشحال کند.
هانما:کیساکی میخوای یکم فیلم ببینیم؟
کیساکی:آره مشکلی ندارم.
هانما اومد سمتش بلندش کرد و روی مبل گذاشت و خودش هم کنارش نشست و فیلمی گذاشت. ساعت یک شد و زنگ زد غذا سفارش بده.
هانما:کیساکی چی سفارش بدم؟
کیساکی که نگاهش له فیلم بود گفت: پیتزا.
هانما:مطمئنی؟
کیساکی:اوهوم. دلم پیتزا میخواد.
هانما:خب باشه منم دوست دارم. چه پیتزایی بگیرم؟
کیساکی:هرچی گرفتی اوکیه.
هانما زنگ زد و پیتزا سفارش داد. و دوباره مشغول فیلم شد. به ایده ی امشبش فکر کرد و خنده اش گرفت.
پیتزا که اومد خوردنش و یکم دیگه فیلم دیدن و چون کیساکی خسته بود رفت خوابید ولی هانما کاری داشت پس رفت بیرون.
۳ ساعت بعد...(ساعت ۷ بعد از ظهر)
کیساکی که از خواب بلند شد هانما رو کنار خودش ندید. فک کرد تو سالنه ولی وقتی صداش کرد جوابی نشنید. به زور بلند شد و به کمک دیوار ها اومد بیرون. روی مبل نشست و تلوزیون رو روشن کرد و ناگهان کلید در به صدا در اومد و در باز شد و.....
هاها خیلی وقت بود کرم نریخته بودم😂امروز بازم پارت میدم😖امیدوارم خوشتون بیاد🥺🎀
هانما:امم کیساکی من بلد نیستم آشپزی کنم اشکالی داره از بیرون غذا سفارش بدم؟
کیساکی خنده ای میکند و میگوید:چون من نمیتونم درست کنم اشکال نداره بگیر.
هانما:باشه پس یکم بعد میگیرم.
کیساکی اوهوم گفت و دوباره سکوت همه ی خونه رو فرا گرفت. هانما میدونست که کیساکی از جواب منفی هینا ناراحت بود ناگهان فکری احمقانه به سرش زد. گوشی اش رو روشن کرد. یک عکس از هینا داشت اونو نگاه کرد. امشب میخواست کیساکی رو خوشحال کند.
هانما:کیساکی میخوای یکم فیلم ببینیم؟
کیساکی:آره مشکلی ندارم.
هانما اومد سمتش بلندش کرد و روی مبل گذاشت و خودش هم کنارش نشست و فیلمی گذاشت. ساعت یک شد و زنگ زد غذا سفارش بده.
هانما:کیساکی چی سفارش بدم؟
کیساکی که نگاهش له فیلم بود گفت: پیتزا.
هانما:مطمئنی؟
کیساکی:اوهوم. دلم پیتزا میخواد.
هانما:خب باشه منم دوست دارم. چه پیتزایی بگیرم؟
کیساکی:هرچی گرفتی اوکیه.
هانما زنگ زد و پیتزا سفارش داد. و دوباره مشغول فیلم شد. به ایده ی امشبش فکر کرد و خنده اش گرفت.
پیتزا که اومد خوردنش و یکم دیگه فیلم دیدن و چون کیساکی خسته بود رفت خوابید ولی هانما کاری داشت پس رفت بیرون.
۳ ساعت بعد...(ساعت ۷ بعد از ظهر)
کیساکی که از خواب بلند شد هانما رو کنار خودش ندید. فک کرد تو سالنه ولی وقتی صداش کرد جوابی نشنید. به زور بلند شد و به کمک دیوار ها اومد بیرون. روی مبل نشست و تلوزیون رو روشن کرد و ناگهان کلید در به صدا در اومد و در باز شد و.....
هاها خیلی وقت بود کرم نریخته بودم😂امروز بازم پارت میدم😖امیدوارم خوشتون بیاد🥺🎀
۵.۸k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.