aboW myhert 🧛🖤پارت ۱۳
لی مین 》 درباره اوضاع شوگا باهم صحبت میکردم که که صدای آه ناله میمود همه گی هجوم بردیم بردیم به سمت اتاق شوگا داشت تو خواب هزیون میگفت سرمو کنار گوش بردم ت بشنوم که چی میگه....
اههههههه مادر مادر مادر ...
اون داست تو خواب مادرش صدا میکرد
دستمو رو سرش گذاشتم چهره ی ناراحتی گرفتم
جین 》چه اتفاقی افتاده ؟..
لی مین 》 اوه فک کنم تب کرده تو خواب هزیون میگه مادرش صدا میکنه
نامجون 》 پس هنوز نتونسته این اتفاق فراموش کنه
لی مین 》 لطفا برید برام یه کمی آب و یه پارچه تمیز بیارید تبش گمون کنم بالاس
تهیونگ 》 باشه الان میرم
لی مین》 کاسه آب رو گرفتم همره با پارچه پارچه رو کمی داخل آب کردم موهاشو کنار زدم پارچه رو سرش گذاشتم تبش بالاست خداکنه زودتر خوب بشه ...
بچه که بودم نا
مامان برام اینکارو میکرد چون اینجوری مقداری تبم پایین میمودم رو صندلی کنار تختش نشستم به حرفاش فکر کردم ....
یعنی اتفاقی برای مادرش افتاده درسته آه منم دلتنگشم نامجون وارد اتاق
نامجون 》 حالت خوبه اگه خسته شدی برو تا ما بیام
لی مین 》 اره خوبم نه ممنون من حالم خوبه شما برید به کارتون برسید
♡°۰ ~ ۰ °♡
اههههههه مادر مادر مادر ...
اون داست تو خواب مادرش صدا میکرد
دستمو رو سرش گذاشتم چهره ی ناراحتی گرفتم
جین 》چه اتفاقی افتاده ؟..
لی مین 》 اوه فک کنم تب کرده تو خواب هزیون میگه مادرش صدا میکنه
نامجون 》 پس هنوز نتونسته این اتفاق فراموش کنه
لی مین 》 لطفا برید برام یه کمی آب و یه پارچه تمیز بیارید تبش گمون کنم بالاس
تهیونگ 》 باشه الان میرم
لی مین》 کاسه آب رو گرفتم همره با پارچه پارچه رو کمی داخل آب کردم موهاشو کنار زدم پارچه رو سرش گذاشتم تبش بالاست خداکنه زودتر خوب بشه ...
بچه که بودم نا
مامان برام اینکارو میکرد چون اینجوری مقداری تبم پایین میمودم رو صندلی کنار تختش نشستم به حرفاش فکر کردم ....
یعنی اتفاقی برای مادرش افتاده درسته آه منم دلتنگشم نامجون وارد اتاق
نامجون 》 حالت خوبه اگه خسته شدی برو تا ما بیام
لی مین 》 اره خوبم نه ممنون من حالم خوبه شما برید به کارتون برسید
♡°۰ ~ ۰ °♡
۳۴.۳k
۰۸ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.