به وقت بیحوصلگیامون،میرفتیم محله های قدیمی تهران،تمام کوچ
به وقت بیحوصلگیامون،میرفتیم محله های قدیمی تهران،تمام کوچه پس کوچه هاشُ قدم میزدیم.
کافی بود کوچه بن بست خلوت پیدا کنیم
محال بود دستمُ نگیره نبره ته کوچه...
عادت کرده بودم به این کوچه های خلوت و آغوشی که تهش قسمت من میشد...
آخرِ راه که من خسته میشدم میگفت یه وقت اینجوری از من خسته نشی...
منم میگفتم:تو باید منی...چه جوری ازت خسته شم؟
برای چند ثانیه نگاهم میکرد انگار یه چیزی میخواست بگه و نمیتونست
نگاهش برام کافی بود
چشمهای ما بیشتر از لبهامون باهم حرف میزدن
ما لحن نگاه هم رو بلد شده بودیم ...
#𝑺𝒆𝒕𝒂𝒓𝒆𝒉✮
کافی بود کوچه بن بست خلوت پیدا کنیم
محال بود دستمُ نگیره نبره ته کوچه...
عادت کرده بودم به این کوچه های خلوت و آغوشی که تهش قسمت من میشد...
آخرِ راه که من خسته میشدم میگفت یه وقت اینجوری از من خسته نشی...
منم میگفتم:تو باید منی...چه جوری ازت خسته شم؟
برای چند ثانیه نگاهم میکرد انگار یه چیزی میخواست بگه و نمیتونست
نگاهش برام کافی بود
چشمهای ما بیشتر از لبهامون باهم حرف میزدن
ما لحن نگاه هم رو بلد شده بودیم ...
#𝑺𝒆𝒕𝒂𝒓𝒆𝒉✮
۵.۸k
۰۹ آبان ۱۴۰۰