✨️🦋پروانه کوچولو🦋✨️
✨️🦋پروانه کوچولو🦋✨️
✨️🦋 پارت ۲۶🦋✨️
❣️ویو مونا❣️
پس رفتم تو آشپز خونه هووففف مطمئن نیستم ولی من برای به دست آوردن تهیونگ هر کاری میکنم پس زنگ زدم به اون وو جواب داد اون وو: اووو ببین کی زنگ زده چیشد که این تصمیم رو گرفتی که به من کمک کنی هوم مونا: همین جوری نیست که فقط به تو برسه نه من میخوام ی گروگان خوب برات آماده کنم البته که فکر کنم ی بار دیدیش اون وو: منظورت معشوقه کیمِ مونا: هوووففف ارع همون هر.زه میخوام بهت کمک کنم گیرش بیاری یا همون گروگانش بگیری اون وو: هه واقعا داری کمک میکنی به تهیونگ آسیب بزنم مونا: تو نگران تهیونگ نباش اون هر.زه که بره خودم جاشو برای تهیونگ پر میکنم اون وو: داره کم کم ازت خوشم میاد خیله خب کی میخوای کار رو انجام بدیم مونا: همین فردا چون تهیونگ نیستش میخواد بره ماموریت هر.زه اینجا تنهاعه من خودم بیهوشش میکنم تو ببرش فقط باید ی چندتا تیر اندازی کنی که انگار اینجا اومدین و اون هر.زه رو بردین اوکی اون وو: نقشت حرف نداره حالا بگو ببینم میخوای با معشوق کیم چیکار کنم مونا: ب.کشش ولی قبلش انقدر شکن.جش بدین کع دیگه نخواد مزاحمه منو تهیونگ بشه اون وو: اوکی خدافظ مونا: خدافظ بعد قطع کرد فردا قراره بهترین روزه زندگیم باشه با خوشحالی رفتم تو اتاق با ذوق رو تخت خوابیدم به فردا و اینکه چجوری اون هر.زه رو بیهوش کنم فکر کردم
✨️🦋ویو سنا🦋✨️
🥺🤍پرش زمانی به صبح🤍🥺
وقتی صبح بیدار شدم دیدم تهیونگ داره آماده میشه بره جایی سنا: کجا میری تهیونگ: بیدار شدی قشنگم دارم میرم ماموریت بلاخره باید به کار اصلیم برسم یا نه فقط یادت باشه از خودت به خوبی مراقبت کن اوکی سنا: باش تهیونگ: خدافظ کوچولو و رفت نمیدونم چرا وقتی تهیونگ رفت احساسه خطر کردم ...ادامه دارد حمایت فراموش نشه 🫠✨️
✨️🦋 پارت ۲۶🦋✨️
❣️ویو مونا❣️
پس رفتم تو آشپز خونه هووففف مطمئن نیستم ولی من برای به دست آوردن تهیونگ هر کاری میکنم پس زنگ زدم به اون وو جواب داد اون وو: اووو ببین کی زنگ زده چیشد که این تصمیم رو گرفتی که به من کمک کنی هوم مونا: همین جوری نیست که فقط به تو برسه نه من میخوام ی گروگان خوب برات آماده کنم البته که فکر کنم ی بار دیدیش اون وو: منظورت معشوقه کیمِ مونا: هوووففف ارع همون هر.زه میخوام بهت کمک کنم گیرش بیاری یا همون گروگانش بگیری اون وو: هه واقعا داری کمک میکنی به تهیونگ آسیب بزنم مونا: تو نگران تهیونگ نباش اون هر.زه که بره خودم جاشو برای تهیونگ پر میکنم اون وو: داره کم کم ازت خوشم میاد خیله خب کی میخوای کار رو انجام بدیم مونا: همین فردا چون تهیونگ نیستش میخواد بره ماموریت هر.زه اینجا تنهاعه من خودم بیهوشش میکنم تو ببرش فقط باید ی چندتا تیر اندازی کنی که انگار اینجا اومدین و اون هر.زه رو بردین اوکی اون وو: نقشت حرف نداره حالا بگو ببینم میخوای با معشوق کیم چیکار کنم مونا: ب.کشش ولی قبلش انقدر شکن.جش بدین کع دیگه نخواد مزاحمه منو تهیونگ بشه اون وو: اوکی خدافظ مونا: خدافظ بعد قطع کرد فردا قراره بهترین روزه زندگیم باشه با خوشحالی رفتم تو اتاق با ذوق رو تخت خوابیدم به فردا و اینکه چجوری اون هر.زه رو بیهوش کنم فکر کردم
✨️🦋ویو سنا🦋✨️
🥺🤍پرش زمانی به صبح🤍🥺
وقتی صبح بیدار شدم دیدم تهیونگ داره آماده میشه بره جایی سنا: کجا میری تهیونگ: بیدار شدی قشنگم دارم میرم ماموریت بلاخره باید به کار اصلیم برسم یا نه فقط یادت باشه از خودت به خوبی مراقبت کن اوکی سنا: باش تهیونگ: خدافظ کوچولو و رفت نمیدونم چرا وقتی تهیونگ رفت احساسه خطر کردم ...ادامه دارد حمایت فراموش نشه 🫠✨️
۲۰.۹k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.