سناریو (وقتی ناراحتی و بهشون نمیگی)
(چان)
به بهونه ی اینکه مثلاً میخوای بری غذا درست کنی رفته بودی توی آشپز خونه که چانی یک وقت متوجه ی ناراحتیت نشه که خوب از چشمش دور نموده بود و وقتی دید ناراحتی اونم اومد پیشت
_داری غذا درست میکنی
با صداش سری اشکاتو پاک کردی و به سمتش برگشتی
_نیازی نیست اشکاتو ازم مخفی کنی بیب
سرتو پایین انداختی و با صدای گرفته ای گفتی:
+من گریه نکردم
اومد کنارت و دستاشو دورت حلقه کرد
_شششش........فقط هر چقدر میخوای توی بغلم خودتو خالی کن
(لینو)
ساعت ۱۰ شب بود و مینهو کمپانی بود و تو توی حال نشسته بودی و داشتی گریه میکردی
_ داری چی کار میکنی ؟
با صدای مینهو که کنار در وایساده بود و معلوم میشد تازه اومده خونه و داشت با چشم های عصبی و نگران بهت نگاه میکرد ، سری اشکاتو پاک کردی و لبخندی زدی
+او.....سلام عزیزم
و جوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده رفتی پیشش و شروع کردی به دراوردن کتش و اون همینطوری با نگرانی بهت زل زده بود
+ چقدر زود اومدی
داشتی کتشو در میاوردی که دستتو گرفت
_نقش بازی نکن ا.ت......با چشمای خودم دیدم که داشتی گریه میکردی
لبخند روی لب هات محو شدن و دوباره اون بغض لعنتی به سراغت اومد
+چیزی نشده لینو.... واقعاً می
نزاشت حرفت تموم بشه و لباش رو محکم روی لبات کوبید و .......
(چانگبین)
بخاطر اینکه با یک دختر گرم گرفته بود از دستش ناراحت بودی که اومد کنارت نشست تا از دلت در بیاره
_اومممم....چاگی....ببخشید دیگه
روتو اون ور کردی که دوباره اومد جلوت نشست اما این دفعه با چشمای اشکیت مواجه شد
_یاااااااا..... داری گریه میکنی ؟
همینطور که داشتی گریه میکردی به بازوش زدی
+ خیلی بدی چطور ....هق هق ....میتونی وقتی منو.....هق هق .....
نزاشت حرفت تموم بشه و اومد محکم بغلت کرد
_ببخشید عشقم ....نمیدونستم اینقدر حساس باشی
و شروع کرد به نوازش کردن موهات
به بهونه ی اینکه مثلاً میخوای بری غذا درست کنی رفته بودی توی آشپز خونه که چانی یک وقت متوجه ی ناراحتیت نشه که خوب از چشمش دور نموده بود و وقتی دید ناراحتی اونم اومد پیشت
_داری غذا درست میکنی
با صداش سری اشکاتو پاک کردی و به سمتش برگشتی
_نیازی نیست اشکاتو ازم مخفی کنی بیب
سرتو پایین انداختی و با صدای گرفته ای گفتی:
+من گریه نکردم
اومد کنارت و دستاشو دورت حلقه کرد
_شششش........فقط هر چقدر میخوای توی بغلم خودتو خالی کن
(لینو)
ساعت ۱۰ شب بود و مینهو کمپانی بود و تو توی حال نشسته بودی و داشتی گریه میکردی
_ داری چی کار میکنی ؟
با صدای مینهو که کنار در وایساده بود و معلوم میشد تازه اومده خونه و داشت با چشم های عصبی و نگران بهت نگاه میکرد ، سری اشکاتو پاک کردی و لبخندی زدی
+او.....سلام عزیزم
و جوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده رفتی پیشش و شروع کردی به دراوردن کتش و اون همینطوری با نگرانی بهت زل زده بود
+ چقدر زود اومدی
داشتی کتشو در میاوردی که دستتو گرفت
_نقش بازی نکن ا.ت......با چشمای خودم دیدم که داشتی گریه میکردی
لبخند روی لب هات محو شدن و دوباره اون بغض لعنتی به سراغت اومد
+چیزی نشده لینو.... واقعاً می
نزاشت حرفت تموم بشه و لباش رو محکم روی لبات کوبید و .......
(چانگبین)
بخاطر اینکه با یک دختر گرم گرفته بود از دستش ناراحت بودی که اومد کنارت نشست تا از دلت در بیاره
_اومممم....چاگی....ببخشید دیگه
روتو اون ور کردی که دوباره اومد جلوت نشست اما این دفعه با چشمای اشکیت مواجه شد
_یاااااااا..... داری گریه میکنی ؟
همینطور که داشتی گریه میکردی به بازوش زدی
+ خیلی بدی چطور ....هق هق ....میتونی وقتی منو.....هق هق .....
نزاشت حرفت تموم بشه و اومد محکم بغلت کرد
_ببخشید عشقم ....نمیدونستم اینقدر حساس باشی
و شروع کرد به نوازش کردن موهات
۲۳.۲k
۰۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.