part 2۶
part 2۶
پرش زمانی به خونه 🕐
کوک : هی ا.ت رسیدیم
ا.ت از ماشین پیاده شد و با هم رفتن داخل خونه
نامجون : هی سلام بچه ها کجا بودید ؟
کوک : ا.ت رو برده بودم دریاچه
نامجون: او خوبه از اونجا ......
کوک : نامجون باید باهات حرف بزنم
نامجون : باشه اوکی
کوک : ا.ت برو تو برو
ویو ا.ت ⬜️
رفتم تو اتاقم و لباس هام رو عوض کردم و رفتم حموم من ۲۰ مین بعد رفتم آشپز خونه که غذا بخورم ولی کوک هنوز داشت با نامجون حرف میزد
بعدش رفتم رو مبل نشستم و کوک و نامجون و جین و تهیونگ امدن طرف من
پایان ویو ا.ت⬜️
ا.ت :چی شده ؟
جین : ا.ت ببین ....
تهیونگ : خفه شو داداش
نامجون : ا.ت دال هر کاری توی اون اتاق باهات کرده یا هر چیزی که بهت گفته دیگه تکرار نمیشه
تهیونگ : ولی ی جای کار میلنگه ....آخه چرا ا.ت اون که خودش تازه رل زده ؟
کوک : دقیقا همین باسن مبارک منو میسوزونه
نامجون : دیگه عمرا و ابدا بهت نزدیک بشه خب ؟
ا.ت : آهوم
کوک : خیلی خب نگران نباش دیگه اتفاقی برات نمی افته پاشیم بریم بخوابیم
تهیونگ بدون اینکه چیزی بگه رفت و بقیه هم شب بخیر گفتن و رفتن خوابیدن
کوک دست ا.ت رو گرفت و برد توی اتاق خودش
برد تو اتاق
ا.ت : کوک ..احساس میکنم تو از منم بیشتر ترسیدی
کوک : نه نترسیدم اون هیچکاری نمیکنه خب نمیتونه (عصبی)
ا.ت :باشه چرا آنقدر عصبی ؟
کوک : من عصبی نیستم فقط امشب رو میخام راحت باشم
کوک با ا.ت بحث کوچولو کرد و بعد رفت بغلش دراز کشید ولی اون شب نخابید یعنی شب های بعد رو هم نخابید کوک درست ۱۸ روز نه خوابید نه درست رفت سرکار رفت و رفتار درستی هم با ا.ت نداشت
همش کلافه بود که بخاطر استرس و ۱۸ روز نخوابیدن بود
دوستان عزیز من دلیل فاصله زمانی زیاد بین فیک ها اینکه من یک پارت رو چند بار مینویسم تا ی چیز خوب و قشنگ در بیاد و تمام مدتی که من پارت نمیزارم دنبال بهترین سناریو میگردم و امیدوارم خوشتون بیاد چون دارم پاااااااااااره میشم و اینکه خلاصه برام دعا کنید نمیرم 🥲👍
پرش زمانی به خونه 🕐
کوک : هی ا.ت رسیدیم
ا.ت از ماشین پیاده شد و با هم رفتن داخل خونه
نامجون : هی سلام بچه ها کجا بودید ؟
کوک : ا.ت رو برده بودم دریاچه
نامجون: او خوبه از اونجا ......
کوک : نامجون باید باهات حرف بزنم
نامجون : باشه اوکی
کوک : ا.ت برو تو برو
ویو ا.ت ⬜️
رفتم تو اتاقم و لباس هام رو عوض کردم و رفتم حموم من ۲۰ مین بعد رفتم آشپز خونه که غذا بخورم ولی کوک هنوز داشت با نامجون حرف میزد
بعدش رفتم رو مبل نشستم و کوک و نامجون و جین و تهیونگ امدن طرف من
پایان ویو ا.ت⬜️
ا.ت :چی شده ؟
جین : ا.ت ببین ....
تهیونگ : خفه شو داداش
نامجون : ا.ت دال هر کاری توی اون اتاق باهات کرده یا هر چیزی که بهت گفته دیگه تکرار نمیشه
تهیونگ : ولی ی جای کار میلنگه ....آخه چرا ا.ت اون که خودش تازه رل زده ؟
کوک : دقیقا همین باسن مبارک منو میسوزونه
نامجون : دیگه عمرا و ابدا بهت نزدیک بشه خب ؟
ا.ت : آهوم
کوک : خیلی خب نگران نباش دیگه اتفاقی برات نمی افته پاشیم بریم بخوابیم
تهیونگ بدون اینکه چیزی بگه رفت و بقیه هم شب بخیر گفتن و رفتن خوابیدن
کوک دست ا.ت رو گرفت و برد توی اتاق خودش
برد تو اتاق
ا.ت : کوک ..احساس میکنم تو از منم بیشتر ترسیدی
کوک : نه نترسیدم اون هیچکاری نمیکنه خب نمیتونه (عصبی)
ا.ت :باشه چرا آنقدر عصبی ؟
کوک : من عصبی نیستم فقط امشب رو میخام راحت باشم
کوک با ا.ت بحث کوچولو کرد و بعد رفت بغلش دراز کشید ولی اون شب نخابید یعنی شب های بعد رو هم نخابید کوک درست ۱۸ روز نه خوابید نه درست رفت سرکار رفت و رفتار درستی هم با ا.ت نداشت
همش کلافه بود که بخاطر استرس و ۱۸ روز نخوابیدن بود
دوستان عزیز من دلیل فاصله زمانی زیاد بین فیک ها اینکه من یک پارت رو چند بار مینویسم تا ی چیز خوب و قشنگ در بیاد و تمام مدتی که من پارت نمیزارم دنبال بهترین سناریو میگردم و امیدوارم خوشتون بیاد چون دارم پاااااااااااره میشم و اینکه خلاصه برام دعا کنید نمیرم 🥲👍
۳.۰k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.