پارت دهم
پرش زمانی به صبح
از زبان ا.ت
از خواب بیدار شدم رفتم پایین دیدم پسرا نشستن دارن درباره یه چیزی صحبت میکنن
رفتم سمت آشپزخونه یه لیوان آب خوردم برگشتم خواستم برم اتاق که یونگی گفت
یونگی:عشقم یه مهمونی دعوت شدیم ساعت ۶ میام دنبالت
ا.ت:باشه
بعد یونگی رفت(از خونه رفت بیرون)
به ساعت نگاه کردم دیدم ۱۲ هست پس رفتم یه ساعت تو حموم کنسرت گذاشتم(مثل من😂)بعد اومدم بیرون روتینمو انجام دادم به ساعت نگاه کردم سه بود تعجب کردم چقدر زود گذشت حالا ولش کن رفتم لباسم و انتخاب کردم(اسلاید دوم)بعد رفتم سراغ موهام(اسلاید سوم)بعد آرایش کردم(اسلاید چهارم)بعد به ساعت نگاه کردم دیدم یه ربع مونده به شیش رفتم لباسم و پوشیدم دیگه کامل حاضر بودم فقط منتظر بودم یونگی بیاد نو فکرای چرت و پرت بودم که زنگ در خورد رفتم در و باز کردم
یونگی:oh my god you so beautiful bab
ا.ت:tanks dady
یونگی:خب عشقم بریم
ا.ت:آره بریم
از زبان ا.ت
از خواب بیدار شدم رفتم پایین دیدم پسرا نشستن دارن درباره یه چیزی صحبت میکنن
رفتم سمت آشپزخونه یه لیوان آب خوردم برگشتم خواستم برم اتاق که یونگی گفت
یونگی:عشقم یه مهمونی دعوت شدیم ساعت ۶ میام دنبالت
ا.ت:باشه
بعد یونگی رفت(از خونه رفت بیرون)
به ساعت نگاه کردم دیدم ۱۲ هست پس رفتم یه ساعت تو حموم کنسرت گذاشتم(مثل من😂)بعد اومدم بیرون روتینمو انجام دادم به ساعت نگاه کردم سه بود تعجب کردم چقدر زود گذشت حالا ولش کن رفتم لباسم و انتخاب کردم(اسلاید دوم)بعد رفتم سراغ موهام(اسلاید سوم)بعد آرایش کردم(اسلاید چهارم)بعد به ساعت نگاه کردم دیدم یه ربع مونده به شیش رفتم لباسم و پوشیدم دیگه کامل حاضر بودم فقط منتظر بودم یونگی بیاد نو فکرای چرت و پرت بودم که زنگ در خورد رفتم در و باز کردم
یونگی:oh my god you so beautiful bab
ا.ت:tanks dady
یونگی:خب عشقم بریم
ا.ت:آره بریم
۹.۲k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.