مدتی ست محاصره شده ایم
مدتی ست محاصره شده ایم
چند روزی ست که
« آب حیاتمان » تمام شده
تقوا را جیره بندی کرده اند
تک تیراندازان دشمن منتظرند تا ما به خاکریز گناهشان نگاهی بیاندازیم
و آنوقت پیشانی اخلاصمان را نشانه بروند
بچه ها دیگر خسته شده اند ؛
آخر هر طرف که سر می چرخانی دشمن کمین کرده !
احتمالاً در داخل خودی ها هم
ستون پنجم داشته باشد
هر کس گوشه ای کز کرده و به راز و نیاز مشغول است
بعضی ها عکسی را در جیب چپشان گذاشته اند و هر از چند گاهی در می آورند و خوب نگاه می کنند
نامه او را با صدای بلند می خوانند
می بوسند و به چشمانشان می مالند تا سوی چشمشان بیشتر شود و بهتر دشمن را ببینند.
هوای تنفس هم بسیار مسموم است شیمیایی زده اند
نفس اماره راه نفسمان را بسته
خوشا به حال آنانی که قبل از حرکت ماسک « دعا » را با خود آورده اند
بعضی ها فقط دست به آسمان برده اند و آرزوی شهادت می کنند!
انگار کم آورده اند!!
از قرارگاه بیسم زدند و دستور داده اند که مقاومت کنیم
تا نیروی « سپاه مهدی » برسد
اما
بچه ها دارند یک یک جلوی چشمانمان پرپر می شوند و از دست ما کاری بر نمی آید هنوز منتظریم ...
تانکهای مهاجم
خاکریزهای معرفت
را هدف گرفته اند و مدام با خمپاره های 666 ما را می زنند
باز جای شکرش باقی ست که این خاکریز را داریم
فرمانده مان که قبلاً دست راستش. . .
مدام به ما قوت قلب می دهد
او زود تر از همه صدای صوت خمپاره های دشمن را می شنود و ما را با خبر می کند.
بعضی ها که
اسلحه بکاء با خشاب چهل تایی دارند
هر شب دشمن را غافلگیر می کنند
دشمن از وجود این اسلحه در میان ما بی خبر است
قرار است به زودی عملیاتی
با رمز « لبیک یا مهدی » آغاز کنیم
منتها به دلایل امنیتی از تاریخ آن بی اطلاعیم
ولی هرچه باشد بچه ها چشم انتظارند و در گردان استشهادیون اسم نوشته اند .
یک چیزی روحم را آزار می دهد !
چند نفری از بچه ها
قصد برگشتن کرده اند
دیگر نمی توانند طاقت بیاورند
راستش از اول هم اینکاره نبوده اند
بیچاره ها راه را اشتباه آمده اند!
این نامه را برای تاریخ می نویسم
نمی دانم
آیا از من چیزی باقی می ماند یا نه ؟
ولی وصیت می کنم که هر کس این نامه را دید به خانواده ام برساند
و بگوید که ما تا آخر ایستاده ایم و
تنگه بصیرت را رها نکردیم
تا خدای نکرده در زندان غفلت گرفتارشویم
دیگر باید بروم ،
دارند جیره تقوا را در چادر هیئت تقسیم می کنند
اگر دیر برسم رمقی برای جنگیدن برایم باقی نمی ماند و مرا هم به عقب می فرستند. . . . .
چند روزی ست که
« آب حیاتمان » تمام شده
تقوا را جیره بندی کرده اند
تک تیراندازان دشمن منتظرند تا ما به خاکریز گناهشان نگاهی بیاندازیم
و آنوقت پیشانی اخلاصمان را نشانه بروند
بچه ها دیگر خسته شده اند ؛
آخر هر طرف که سر می چرخانی دشمن کمین کرده !
احتمالاً در داخل خودی ها هم
ستون پنجم داشته باشد
هر کس گوشه ای کز کرده و به راز و نیاز مشغول است
بعضی ها عکسی را در جیب چپشان گذاشته اند و هر از چند گاهی در می آورند و خوب نگاه می کنند
نامه او را با صدای بلند می خوانند
می بوسند و به چشمانشان می مالند تا سوی چشمشان بیشتر شود و بهتر دشمن را ببینند.
هوای تنفس هم بسیار مسموم است شیمیایی زده اند
نفس اماره راه نفسمان را بسته
خوشا به حال آنانی که قبل از حرکت ماسک « دعا » را با خود آورده اند
بعضی ها فقط دست به آسمان برده اند و آرزوی شهادت می کنند!
انگار کم آورده اند!!
از قرارگاه بیسم زدند و دستور داده اند که مقاومت کنیم
تا نیروی « سپاه مهدی » برسد
اما
بچه ها دارند یک یک جلوی چشمانمان پرپر می شوند و از دست ما کاری بر نمی آید هنوز منتظریم ...
تانکهای مهاجم
خاکریزهای معرفت
را هدف گرفته اند و مدام با خمپاره های 666 ما را می زنند
باز جای شکرش باقی ست که این خاکریز را داریم
فرمانده مان که قبلاً دست راستش. . .
مدام به ما قوت قلب می دهد
او زود تر از همه صدای صوت خمپاره های دشمن را می شنود و ما را با خبر می کند.
بعضی ها که
اسلحه بکاء با خشاب چهل تایی دارند
هر شب دشمن را غافلگیر می کنند
دشمن از وجود این اسلحه در میان ما بی خبر است
قرار است به زودی عملیاتی
با رمز « لبیک یا مهدی » آغاز کنیم
منتها به دلایل امنیتی از تاریخ آن بی اطلاعیم
ولی هرچه باشد بچه ها چشم انتظارند و در گردان استشهادیون اسم نوشته اند .
یک چیزی روحم را آزار می دهد !
چند نفری از بچه ها
قصد برگشتن کرده اند
دیگر نمی توانند طاقت بیاورند
راستش از اول هم اینکاره نبوده اند
بیچاره ها راه را اشتباه آمده اند!
این نامه را برای تاریخ می نویسم
نمی دانم
آیا از من چیزی باقی می ماند یا نه ؟
ولی وصیت می کنم که هر کس این نامه را دید به خانواده ام برساند
و بگوید که ما تا آخر ایستاده ایم و
تنگه بصیرت را رها نکردیم
تا خدای نکرده در زندان غفلت گرفتارشویم
دیگر باید بروم ،
دارند جیره تقوا را در چادر هیئت تقسیم می کنند
اگر دیر برسم رمقی برای جنگیدن برایم باقی نمی ماند و مرا هم به عقب می فرستند. . . . .
۱.۸k
۱۵ اسفند ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.