ژنرال مو شکلاتی پارت ۱۱
£*الان پنج دقیقس که به عمارت رسیدیم از وقتی اومدیم چویا خودش رو تو اتاق ساکورا حبس کرده نمی دونم حالش چطوره .. خدای من باید برم ببینم چی کار می کنه (صدای در) £ چویا دارم می ام داخل £ * وقتی وارد شدم چویا رو دیدم ساکورا رو بقل کرده بود رو زمین نشسته بود و به دیوار تکیه داده بود تو خودش جمع شده بود و بی صدا اشک می ریخت + برای چی از یه برده اجازه می گیرید یوسانو سان ...من هق ...من ..لیا.هق ..لیاقتش رو هق ندارم £ هیس چویا عزیزم آروم باش * باید بهش بگم تو حامله ای این همه فشار اصلا برات خوب نیست ولی این مطمئنا دردی ازش دوا نمی کنه تازه زخم روحش رو عمیق تر می کنه ( یوسانو جلو رفت تا چویا رو بقل کنه ولی چویا خودش رو عقب کشید)+ شما آلفا هستید دازای دوست نداره آلفا ها بهم( انگار تازه یاد کار دازای افتاده بود صداش رو به خاموشی رفت و زمزمه کرد)ارباب دوست ندارن کسی بهم .. دست بزنن £* خدای من چویا تو چرا انقدر پاکی اون بهت جلوی چشمات خیانت کرد و تو داری می گی اون چی دوست داره چی نداره £ چرا چویا چرا اون عوضی رو ارباب صدا می کنی + چون من یه بردم و ایشون منو خردین پس اربابم هستن £ چویا .... می خوای از اینجا بری +....هق هق اره می خوا هق می خوام برم هق جایی که هیچ کس نباشه هق جایی که هیچ کس ندونه ..هق من ..هق من یه بردم ..هق هق £ پس وسایلت رو جمع کن و پول بردار برات بلیط می گیرم تا از اینجا بری +هق باشه هق یوسانو سان؟ £ بله + ارباب از بچه ی برده خوشش نمی یاد درسته £ چرا می پرسی چویا + اگه خوشش نمی یاد می شه ساکورا رو باخودم ببرم بچم اذیت می شه اگه کسی هق دوسش نداشته هق باشه من هق باید هق مراقبش با هق شم £ چویا تو ... باشه ساکورا رو با خودت ببر اینطوری بهتره + باشه ( چویا از اتاق بیرون رفت تا وسایلش رو جمع کنه و ساکورا رو بقل یوسانو داد) £* خدای من چویا خودش هنوز بچس فقط ۱۹ سالشه چطور می خواد از یه بچه دیگه مراقبت کنه اونم تنهایی تازه یه بچه هم تو راه داره باید چی کار کنم کجا بفرستمش ...... اها درست اون زن می تونه کمکش کنه درسته باید بفرستمش پیش اون + من وسایل خودم و ساکورا رو جمع کردم یوسانو سان £ باشه بیا بریم
☆ فلش به جلو ایستگاه قطار
£ چویا باید بری توکیو اونجا برو به این آدرس خانمی به اسم هیگوچی می بینی همه چیز رو براش بگو کمکت می کنه
+ ممنون (چویا در حالی که ساکورا داخل بقلش بود سوار قطار شد نشست و باساکورا صحبت کرد ) + دخترم پدرت گفت نمی زاره یه مو کسی از سرم کم کنه ....درسته نزاشت مثل قبلا کسی موهامو بگیره بکشه و پرتم کنه تو زیر زمین و تا می خورم بزنتم که چرا به عنوان یه برده انقدر بی ارزه هستم ولی.... پدرت با حرفاش قلبمو از تو سینم در اورد و تا می تونست توش خنجر زهرآگین فرو کرد
__________________
☆ فلش به جلو ایستگاه قطار
£ چویا باید بری توکیو اونجا برو به این آدرس خانمی به اسم هیگوچی می بینی همه چیز رو براش بگو کمکت می کنه
+ ممنون (چویا در حالی که ساکورا داخل بقلش بود سوار قطار شد نشست و باساکورا صحبت کرد ) + دخترم پدرت گفت نمی زاره یه مو کسی از سرم کم کنه ....درسته نزاشت مثل قبلا کسی موهامو بگیره بکشه و پرتم کنه تو زیر زمین و تا می خورم بزنتم که چرا به عنوان یه برده انقدر بی ارزه هستم ولی.... پدرت با حرفاش قلبمو از تو سینم در اورد و تا می تونست توش خنجر زهرآگین فرو کرد
__________________
۷.۱k
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.