|my sweet dream|
|my sweet dream|
p⁹
*ویو جونگکوک*
با پسرا خداحافظی کردم سوار ماشین ا.ت شدم و رفتم سمت خونه ، ا.ت از بچگی دختر لجباز و شیطونی بود و همیشه برای خودش دردسر درست میکرد الانم یه دردسر جدید درست کرد برای خودش ولی مطمئنم ایندفعه بدتر از قبلیا هست ، تا رسیدم خونه ماشینش و توی حیاط پارک کردم رفتم داخل دیدم مامان و بابا تو اتاق خوابن رفتم تو اتاق ا.ت دیدم سرش توی گوشی زیر پتو تا منو دید گوشی و خاموش کرد و نشست ولی شکمش و نگه داشت
جونگکوک:خوبی کوچولو
ا.ت:خوبم ، میای پیشم؟
«جونگکوک رفت کنارش روی تخت نشست»
ا.ت:امشب کار اشتباهی کردم،اره؟
جونگکوک:اره، کاشکی به حرف تهیونگ گوش میکردی
ا.ت:من نمیدونستم قضیه چیه ، متاسفم
جونگکوک:الان که میدونی حداقل مراعات کن یه حرفای منو تهیونگ یکم گوش کن ، ا.ت ایندفعه شوخی نیست با بقیه دردسر ها فرق داره ، نمیخوام بترسی ولی واقعیته
ا.ت:باشه ، به حرفتون گوش میکنم
جونگکوک:آفرین کوچولو ، حالا بگو ببینم شکمت چیشده؟
ا.ت:اون یک هفته کوفتی رسیده
جونگکوک:اوه نمیدونستم کوچولو وگرنه برات خوراکی میگرفتم
ا.ت: اشکالی نداره ، ولی فردا بگیر
جونگکوک:باشه میگیرم، حالا بخواب این هفته هم نمیخواد بری دانشگاه خودم با مدیرت صحبت میکنم
ا.ت:باشه ، شب بخیر جونگکوکی
جونگکوک:شب بخیر خواهر کوچولوی من
«جونگکوک پتو رو روی ا.ت کشید پیشونیشو سطحی بوسید و از اتاق خارج شد سمت اتاق خودش رفت ، اسلحه اش در آورد و گذاشت توی کشوی کنار تختش ، لباسش و در آورد رفت حموم و بعد از یک دوش چند دقیقه ای اومد بیرون،لباسش و پوشید خودشو پرت کرد روی تخت و بعد از چند دقیقه خوابش برد»
_پرش زمانی ، فردا صبح ویو تهیونگ _
با سردرد از خواب بیدار شدم ساعت شیش صبح بود لباس شرکت و پوشیدم رفتم پایین توی آشپزخونه فقط یک لیوان آب خوردم پسرا و بیدار نکردم ،از عمارت خارج شدم سوار ماشینم شدم و سمت شرکت روندم ، تو راه فکرم فقط پیش ا.ت بود،تصمیم گرفتم بعد از شرکت برم خونه خاله بهش سر بزنم ، آه دختر کوچولوی من آخر این لجبازی و شیطنتت کار دستمون داد »
امیدوارم دوسش داشته باشید 💜
حمایت یادتون نره ✨
*فقط جمله آخر تهیونگ"آه دختر کوچولوی من"😭*
#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #سناریو #فیک
p⁹
*ویو جونگکوک*
با پسرا خداحافظی کردم سوار ماشین ا.ت شدم و رفتم سمت خونه ، ا.ت از بچگی دختر لجباز و شیطونی بود و همیشه برای خودش دردسر درست میکرد الانم یه دردسر جدید درست کرد برای خودش ولی مطمئنم ایندفعه بدتر از قبلیا هست ، تا رسیدم خونه ماشینش و توی حیاط پارک کردم رفتم داخل دیدم مامان و بابا تو اتاق خوابن رفتم تو اتاق ا.ت دیدم سرش توی گوشی زیر پتو تا منو دید گوشی و خاموش کرد و نشست ولی شکمش و نگه داشت
جونگکوک:خوبی کوچولو
ا.ت:خوبم ، میای پیشم؟
«جونگکوک رفت کنارش روی تخت نشست»
ا.ت:امشب کار اشتباهی کردم،اره؟
جونگکوک:اره، کاشکی به حرف تهیونگ گوش میکردی
ا.ت:من نمیدونستم قضیه چیه ، متاسفم
جونگکوک:الان که میدونی حداقل مراعات کن یه حرفای منو تهیونگ یکم گوش کن ، ا.ت ایندفعه شوخی نیست با بقیه دردسر ها فرق داره ، نمیخوام بترسی ولی واقعیته
ا.ت:باشه ، به حرفتون گوش میکنم
جونگکوک:آفرین کوچولو ، حالا بگو ببینم شکمت چیشده؟
ا.ت:اون یک هفته کوفتی رسیده
جونگکوک:اوه نمیدونستم کوچولو وگرنه برات خوراکی میگرفتم
ا.ت: اشکالی نداره ، ولی فردا بگیر
جونگکوک:باشه میگیرم، حالا بخواب این هفته هم نمیخواد بری دانشگاه خودم با مدیرت صحبت میکنم
ا.ت:باشه ، شب بخیر جونگکوکی
جونگکوک:شب بخیر خواهر کوچولوی من
«جونگکوک پتو رو روی ا.ت کشید پیشونیشو سطحی بوسید و از اتاق خارج شد سمت اتاق خودش رفت ، اسلحه اش در آورد و گذاشت توی کشوی کنار تختش ، لباسش و در آورد رفت حموم و بعد از یک دوش چند دقیقه ای اومد بیرون،لباسش و پوشید خودشو پرت کرد روی تخت و بعد از چند دقیقه خوابش برد»
_پرش زمانی ، فردا صبح ویو تهیونگ _
با سردرد از خواب بیدار شدم ساعت شیش صبح بود لباس شرکت و پوشیدم رفتم پایین توی آشپزخونه فقط یک لیوان آب خوردم پسرا و بیدار نکردم ،از عمارت خارج شدم سوار ماشینم شدم و سمت شرکت روندم ، تو راه فکرم فقط پیش ا.ت بود،تصمیم گرفتم بعد از شرکت برم خونه خاله بهش سر بزنم ، آه دختر کوچولوی من آخر این لجبازی و شیطنتت کار دستمون داد »
امیدوارم دوسش داشته باشید 💜
حمایت یادتون نره ✨
*فقط جمله آخر تهیونگ"آه دختر کوچولوی من"😭*
#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #سناریو #فیک
۱۰.۸k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.