پارت ۷ : بعد از پنج ماه بلااخره اسمشو صدا زدم . بخاطر بچه
پارت ۷ : بعد از پنج ماه بلااخره اسمشو صدا زدم . بخاطر بچه نمیتونستم صداش بزنم چون میرفت دم در و میگفت بابا... دلم میسوخت نمیخواستم بیشتر ازین اینجوری بشه..واسه همین با لغت شوهر یا اون صداش میکردیم . چشماشو باز کرد و سرشو سمتم چرخوند و نگام کرد . با دیدن چشماش محوش شدم . چشمایی طوسی یخی و هاله های خیلی کم آبی یخی که باید چند دقیقه تو چشماش نگا میکردین تا متوجه اش بشین . پوست سفیدش و صورت همیشه بی حسش . دستشو از تو دستم دراورد و گفت : تو کی هستی؟.
بغض کردم ولی با یاداوری حرفای کوک کنار رفت و گفتم : من نریلام.
اروم و تعجب کرده گفت : م من کیم؟؟.
میتونم بگم صداش قشنگ تر از تصورم بود . گفتم : جیمین...تو پارک جیمین هستی...چیزی یادت میاد؟؟.
سرشو کمی راست و چپ کرد .خواست بلند بشه که سریع سمتش رفتم و دستامو رو سینه هاش گذاشتم و گفتم : وایسا وایسا بلند نشو . بهم نگا کرد و جدی گفت : چرا بلند نشم؟؟من : آ..تازه بخیه زدی حداقل تا چندروز باید استراحت کنی جیمین : چرا بخیه زدین ؟؟.
رو تخت دراز کشید و دستشو سمت سرش برد و به باند دور سرش دست زد و گفت : برای چی اینو دور سرم بستین؟؟. خواست باز کنه جلوشو گرفتم و گفتم : نکنن سرت زخم شده بازش نکن جیمین : چرا زخم شده ؟؟من : خب تصادف کردی جیمین : تو از کجا میدونی ؟؟؟من : آه...خدایا تو تصادف کردی و سرت محکم خورده یکجایی چمیدونم هرجا خورده...باعث از دست دادن حافظه ات شده . یکدفعه ساکت شد و فقط نگام کرد . با نگاش تمام خاطرات داشت برام زنده میشد . اروم گفت : تو منو از کجا میشناسی؟چرا من باید تصادف میکردم من : م...من...
²years ago...
اشکامو پاک کردم .
کاپشن سیاه و گرمم و بیشتر دور خودم پیچوندم . پالتو سیاه جیمینو رو پام انداخته بودم و پاهام بیشتر بهم نزدیک کردم . منو تو یک کلبه وسط جنگل ول کرد . سرمو به سنگ برامده تکیه دادم . تقریبا دعوای شدیدی باهم کرده بودیم و اون رفت بیرون .بهترین کار این بود که بمونم خونه تا برگرده چون اینجوری یک گندی میزدم. یکدفعه رعد و برق زد که یکدفعه دور بر و نگا کردم
نه ...نه نباید برم بیرون . بیرون بارون شدید تر شد . خدایا...الان کجاس؟.
چشمامو بستم و فقط میخواستم یکم بخوابم . صدای بارون بود که صدای بسته شدن در جاشو پر کرد . نگا کردم که جیمینو دیدم . موهای طوسی روشن و چشمای طوسی یخیش با لباس آبی سبز تیره که بیست سانت پایینش طرح های بزرگ سیاه بود و همیطور استیناش ترکیب خاصی رو درست کرده بود . متوجه موهای و لباس خیسش شدم . اومد کنارم رو صندلی نشست و چوبارو کنارش انداخت .
بعد چند دقیقه گوشیم لرزید . کنار جیمین بود و اونم متوجه لرزش گوشی شد. دست چپمو بردم که گوشیو بگیرم که دستم به دست جیمین خورد. انگشتاش خیلی سرد بودن .
بغض کردم ولی با یاداوری حرفای کوک کنار رفت و گفتم : من نریلام.
اروم و تعجب کرده گفت : م من کیم؟؟.
میتونم بگم صداش قشنگ تر از تصورم بود . گفتم : جیمین...تو پارک جیمین هستی...چیزی یادت میاد؟؟.
سرشو کمی راست و چپ کرد .خواست بلند بشه که سریع سمتش رفتم و دستامو رو سینه هاش گذاشتم و گفتم : وایسا وایسا بلند نشو . بهم نگا کرد و جدی گفت : چرا بلند نشم؟؟من : آ..تازه بخیه زدی حداقل تا چندروز باید استراحت کنی جیمین : چرا بخیه زدین ؟؟.
رو تخت دراز کشید و دستشو سمت سرش برد و به باند دور سرش دست زد و گفت : برای چی اینو دور سرم بستین؟؟. خواست باز کنه جلوشو گرفتم و گفتم : نکنن سرت زخم شده بازش نکن جیمین : چرا زخم شده ؟؟من : خب تصادف کردی جیمین : تو از کجا میدونی ؟؟؟من : آه...خدایا تو تصادف کردی و سرت محکم خورده یکجایی چمیدونم هرجا خورده...باعث از دست دادن حافظه ات شده . یکدفعه ساکت شد و فقط نگام کرد . با نگاش تمام خاطرات داشت برام زنده میشد . اروم گفت : تو منو از کجا میشناسی؟چرا من باید تصادف میکردم من : م...من...
²years ago...
اشکامو پاک کردم .
کاپشن سیاه و گرمم و بیشتر دور خودم پیچوندم . پالتو سیاه جیمینو رو پام انداخته بودم و پاهام بیشتر بهم نزدیک کردم . منو تو یک کلبه وسط جنگل ول کرد . سرمو به سنگ برامده تکیه دادم . تقریبا دعوای شدیدی باهم کرده بودیم و اون رفت بیرون .بهترین کار این بود که بمونم خونه تا برگرده چون اینجوری یک گندی میزدم. یکدفعه رعد و برق زد که یکدفعه دور بر و نگا کردم
نه ...نه نباید برم بیرون . بیرون بارون شدید تر شد . خدایا...الان کجاس؟.
چشمامو بستم و فقط میخواستم یکم بخوابم . صدای بارون بود که صدای بسته شدن در جاشو پر کرد . نگا کردم که جیمینو دیدم . موهای طوسی روشن و چشمای طوسی یخیش با لباس آبی سبز تیره که بیست سانت پایینش طرح های بزرگ سیاه بود و همیطور استیناش ترکیب خاصی رو درست کرده بود . متوجه موهای و لباس خیسش شدم . اومد کنارم رو صندلی نشست و چوبارو کنارش انداخت .
بعد چند دقیقه گوشیم لرزید . کنار جیمین بود و اونم متوجه لرزش گوشی شد. دست چپمو بردم که گوشیو بگیرم که دستم به دست جیمین خورد. انگشتاش خیلی سرد بودن .
۴۸.۰k
۱۱ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.