ازدواج اجباری p ۱۳
ویو ملیسا💖✝
سونو اومد تو اتاق و دیگه چشمام سیاهی رفت نفهمیدم دیگه چی شد
ویو سونو 💓☯
رفتم تو اتاق ملیسا دیدم که یهو با دیدن من بیهوش شد سریع زنگ زدم به بیمارستان و یه امبولانس فرستادم نمیدونستم به کی خبر بدم پس از تو گوشش اخرین نفری که بهش زنگ زد رو بهش زنگ شدم (ادمین:به جیمین زنگ زد)
/مکالمه ی سونو و جیمین/
سونو:الو سلام اقای پارک
جیمین:سلام گوشی ملیسا دست شما چیکار میکنه
سونو:راستش ملیسا بیهوش شده بردنش بیمارستان منم تو ماشین خودم دارم دنبال ملیسا میرم
جیمین:ببخشید ولی من الان سفر خیلی طولانی دا م میشه تا من از سفر برگردم شما مواظب ملیسا باشید (با ناراحتی)
سونو:چشم
سونو:خدانگهدار
جیمین:خدافظ
/پایان مکالمه/
ویو جیمین💗
با حرفی که سونو زد موهای تنم سیخ شد و من اون موقع داشتم وارد صحنه میشدیم که بخواطر من یه دیقه دیگه میرفتیم من خیلی خودمو خوشحال نشون دادم و رفتیم روی صحنه وقتی خدافظی کردیم و رفتیم به پشت صحنه و من سریع رفتم هتل و وسایلم رو جمع کردم بیلیت گرفتم و با هواپیما رفتم سئول
و رفتم به بیمارستانی که سونو گفت
جیمین:ببخشید خانم پارک ملیسا تو کدوم اتاق هستن
پرستار:طبقه ی ۴ اتاق ۳
جیمین:ممنون
جیمین رفت تو اتاق ملیسا و دید سونو بغل تخت ملیسا نشسته
جیمین:سلام چیشد دکتر چی گفت
سونو:هیچی دکتر گفت یه مشکل ری یوی داره باید بستری شه تا حالش بهتر بشه
جیمین:تو میتونی براش لباس بیاری من اینجا میمونم
سونو:باشه میارم
جیمین:ممنونم واقعا
سونو:خواهش میکنم کاری نکردم که
سونو رفت و جیمین نشت بغل تخت ملیسا تا ملیسا به هوش اومد
ملیسا:جیمین (بی حال)
جیمین:جانم عزیزم
ملیسا:میشه همیشه پیشم بمونی (بی حال)
جیمین:باشه تو بخواب استراحت کن
ملیسا خوابید و سونو بعد از ۱۰ دیقه اومد و لباس ها رو به جیمین داد
جیمین:دستت درد نکنه میتونی بری
سونو:خواهش میکنم خدانگهدار
جیمین:خدافظ
جیمین بغل تخت ملیسا خوابید و ملیسا بلند شد و دید جیمین خوابیده نمیتونست نفس بکشه لباس جیمین رو چنگ زد تا جیمین بیدار شد
جیمین:چیشده چرا چنگ میزنی
جیمین دید که ملیسا نمیتونه نفس بکشه سریع پرستار رو صدا کرد و پرستار گفت که جیمین بره بیرون
پرستا:اقای پارک لطفا برید بیرون تا ما بیایم و بهتون میگیم که خانم پارک چش شده
جیمین:باشه
جیمین از اتاق رفت بیرون و وایستاد تا پرستار بیاد بیرون
پرستار:اقای پارک یه لحظه بیاید
جیمین:چی شده چش شده
پرستار:ایشون بخواطر اینکه نفسش بالا نمیومد صداش رو از دست داده و باید بهش یه شک بدید که صداش برگرده چیزی که خیلی میترسونتش رو بهش نشون بدید یا مثلا اگر از تاریکی میترسه توی یه اتاق بدون پنجره و بدون چراغ بزاریدش اینطوری صداش برمیگرده
ادامه دارد.........
اسکی ممنوع ❌
سونو اومد تو اتاق و دیگه چشمام سیاهی رفت نفهمیدم دیگه چی شد
ویو سونو 💓☯
رفتم تو اتاق ملیسا دیدم که یهو با دیدن من بیهوش شد سریع زنگ زدم به بیمارستان و یه امبولانس فرستادم نمیدونستم به کی خبر بدم پس از تو گوشش اخرین نفری که بهش زنگ زد رو بهش زنگ شدم (ادمین:به جیمین زنگ زد)
/مکالمه ی سونو و جیمین/
سونو:الو سلام اقای پارک
جیمین:سلام گوشی ملیسا دست شما چیکار میکنه
سونو:راستش ملیسا بیهوش شده بردنش بیمارستان منم تو ماشین خودم دارم دنبال ملیسا میرم
جیمین:ببخشید ولی من الان سفر خیلی طولانی دا م میشه تا من از سفر برگردم شما مواظب ملیسا باشید (با ناراحتی)
سونو:چشم
سونو:خدانگهدار
جیمین:خدافظ
/پایان مکالمه/
ویو جیمین💗
با حرفی که سونو زد موهای تنم سیخ شد و من اون موقع داشتم وارد صحنه میشدیم که بخواطر من یه دیقه دیگه میرفتیم من خیلی خودمو خوشحال نشون دادم و رفتیم روی صحنه وقتی خدافظی کردیم و رفتیم به پشت صحنه و من سریع رفتم هتل و وسایلم رو جمع کردم بیلیت گرفتم و با هواپیما رفتم سئول
و رفتم به بیمارستانی که سونو گفت
جیمین:ببخشید خانم پارک ملیسا تو کدوم اتاق هستن
پرستار:طبقه ی ۴ اتاق ۳
جیمین:ممنون
جیمین رفت تو اتاق ملیسا و دید سونو بغل تخت ملیسا نشسته
جیمین:سلام چیشد دکتر چی گفت
سونو:هیچی دکتر گفت یه مشکل ری یوی داره باید بستری شه تا حالش بهتر بشه
جیمین:تو میتونی براش لباس بیاری من اینجا میمونم
سونو:باشه میارم
جیمین:ممنونم واقعا
سونو:خواهش میکنم کاری نکردم که
سونو رفت و جیمین نشت بغل تخت ملیسا تا ملیسا به هوش اومد
ملیسا:جیمین (بی حال)
جیمین:جانم عزیزم
ملیسا:میشه همیشه پیشم بمونی (بی حال)
جیمین:باشه تو بخواب استراحت کن
ملیسا خوابید و سونو بعد از ۱۰ دیقه اومد و لباس ها رو به جیمین داد
جیمین:دستت درد نکنه میتونی بری
سونو:خواهش میکنم خدانگهدار
جیمین:خدافظ
جیمین بغل تخت ملیسا خوابید و ملیسا بلند شد و دید جیمین خوابیده نمیتونست نفس بکشه لباس جیمین رو چنگ زد تا جیمین بیدار شد
جیمین:چیشده چرا چنگ میزنی
جیمین دید که ملیسا نمیتونه نفس بکشه سریع پرستار رو صدا کرد و پرستار گفت که جیمین بره بیرون
پرستا:اقای پارک لطفا برید بیرون تا ما بیایم و بهتون میگیم که خانم پارک چش شده
جیمین:باشه
جیمین از اتاق رفت بیرون و وایستاد تا پرستار بیاد بیرون
پرستار:اقای پارک یه لحظه بیاید
جیمین:چی شده چش شده
پرستار:ایشون بخواطر اینکه نفسش بالا نمیومد صداش رو از دست داده و باید بهش یه شک بدید که صداش برگرده چیزی که خیلی میترسونتش رو بهش نشون بدید یا مثلا اگر از تاریکی میترسه توی یه اتاق بدون پنجره و بدون چراغ بزاریدش اینطوری صداش برمیگرده
ادامه دارد.........
اسکی ممنوع ❌
۷.۶k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.