&( like crazy )&
&( like crazy )&
&( مثل دیوانه ها )&
part_³⁹
«دوماه بعد»
ا.ت ویو
دوماه گذشته بخواطر یسری مشکلات و دشمنا عروسی عقب افتاد اما خوشبختانه فردا عروسیه جونگکوک و لیاست جیمین امروز توی شرکت با باباش کار داشت یکم دیر میاد خونه جونگکوک و لیا هم رفتن خرید تهیونگ هم رغت دور کارای باندشون منو اجوما هم توی خونه تنهاییم حوصلم سر میره اتاق بچرو هم که اماده کردیم پس بزار برم این دخترم هم که یه هفته مونده تا به دنیا بیا البته دکتر گفت امکان زودتر به دنیا اومدنش هم ۵۰ درصده.... بی خیال رفتم کنترل رو برداشتم و زدم فیلم نگاه کنم یه اجوما هم گفتم برام اب پرتقال بیاره
ویو لیا
صبح با جونگکوک رفتیم خرید خیلی ذوق داشتم برای فردا.... اول رفتیم لباس عروس بخریم بعد از کلی پوشیدن کوک یکی رو پسندید بعدش رفتیم سراغ کت و شلوار من زیاد سخت پسند نبودم بخواط همین سری یه کت و شلوار رو انتخواب کردیم و برای کوک خریدیم بعدشم رفتیم کافه تا یه چیزی بخوریم
جیمین: بابا کی برم خونه
ب/ج: چرا میپرسی.. ما هنوز کارمون تموم نشده
جیمین: اخه باید برم پیش ا.ت
ب/ج: نگران نباش اجوما پیششه
جیمین: اوکی
«از زبان ا.ت»
فیلم تمام شد بعدش تصمیم گرفتم لباس سفارش بدم برای فردا که یهو دردی زیر دلم احساس کردم اول فکر کردم طبیعیه ولی بعد بیشتر شد که نمیتونستم تکون بخورم....... وای نه دونگیان داره به دنیا میاد
ا.ت: ایییی.. اجوماااا..... ایییییی... کمکک
مثل اینکه اجوما صدامو نمیشنوید با بدبختی گپشیمو از روی میز برداشتم و زنگ زدم جیمین
«جیمین»
دور کارام بودم که گوشیم زنگ خورد برش داشتم دیدم ا.ت بود سری جواب دادم
جیمین: سلام بیب
ا.ت: جیمین داره میاد.... اییییی.....
جیمین: چی داره میاد؟
ا.ت: جیمین بچه داره بدنیا میاد بدو بیا..... اییییی
جیمین: تکون نخور اومدم
ب/ج: چیشده
جیمین: وقت زایمان ا.ت رسیده
ب/ج: بدو برو
ا.ت: اجوما.... اییی(داد)
اجوما: خاک تو سرم چیشده
ا.ت: اجوما بچه داره بدنیا میاد.... اییی
جیمین بعد چند مین رسید عمارت
جیمین: اجوما ا.ت کجاست (ترسیده)
اجوما: توی پذیراییع
جیمین رفت ا.ت و براید استایل بغل کرد و بردش تو ماشین و رفتن بیمارستان بعد چند مین رسیدن که ا.ت و بردن اتاق عمل
«۱ ساعت بعد»
(نکته: اجوما هم باهاشون رفت)
&( مثل دیوانه ها )&
part_³⁹
«دوماه بعد»
ا.ت ویو
دوماه گذشته بخواطر یسری مشکلات و دشمنا عروسی عقب افتاد اما خوشبختانه فردا عروسیه جونگکوک و لیاست جیمین امروز توی شرکت با باباش کار داشت یکم دیر میاد خونه جونگکوک و لیا هم رفتن خرید تهیونگ هم رغت دور کارای باندشون منو اجوما هم توی خونه تنهاییم حوصلم سر میره اتاق بچرو هم که اماده کردیم پس بزار برم این دخترم هم که یه هفته مونده تا به دنیا بیا البته دکتر گفت امکان زودتر به دنیا اومدنش هم ۵۰ درصده.... بی خیال رفتم کنترل رو برداشتم و زدم فیلم نگاه کنم یه اجوما هم گفتم برام اب پرتقال بیاره
ویو لیا
صبح با جونگکوک رفتیم خرید خیلی ذوق داشتم برای فردا.... اول رفتیم لباس عروس بخریم بعد از کلی پوشیدن کوک یکی رو پسندید بعدش رفتیم سراغ کت و شلوار من زیاد سخت پسند نبودم بخواط همین سری یه کت و شلوار رو انتخواب کردیم و برای کوک خریدیم بعدشم رفتیم کافه تا یه چیزی بخوریم
جیمین: بابا کی برم خونه
ب/ج: چرا میپرسی.. ما هنوز کارمون تموم نشده
جیمین: اخه باید برم پیش ا.ت
ب/ج: نگران نباش اجوما پیششه
جیمین: اوکی
«از زبان ا.ت»
فیلم تمام شد بعدش تصمیم گرفتم لباس سفارش بدم برای فردا که یهو دردی زیر دلم احساس کردم اول فکر کردم طبیعیه ولی بعد بیشتر شد که نمیتونستم تکون بخورم....... وای نه دونگیان داره به دنیا میاد
ا.ت: ایییی.. اجوماااا..... ایییییی... کمکک
مثل اینکه اجوما صدامو نمیشنوید با بدبختی گپشیمو از روی میز برداشتم و زنگ زدم جیمین
«جیمین»
دور کارام بودم که گوشیم زنگ خورد برش داشتم دیدم ا.ت بود سری جواب دادم
جیمین: سلام بیب
ا.ت: جیمین داره میاد.... اییییی.....
جیمین: چی داره میاد؟
ا.ت: جیمین بچه داره بدنیا میاد بدو بیا..... اییییی
جیمین: تکون نخور اومدم
ب/ج: چیشده
جیمین: وقت زایمان ا.ت رسیده
ب/ج: بدو برو
ا.ت: اجوما.... اییی(داد)
اجوما: خاک تو سرم چیشده
ا.ت: اجوما بچه داره بدنیا میاد.... اییی
جیمین بعد چند مین رسید عمارت
جیمین: اجوما ا.ت کجاست (ترسیده)
اجوما: توی پذیراییع
جیمین رفت ا.ت و براید استایل بغل کرد و بردش تو ماشین و رفتن بیمارستان بعد چند مین رسیدن که ا.ت و بردن اتاق عمل
«۱ ساعت بعد»
(نکته: اجوما هم باهاشون رفت)
۸.۴k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.