❀Namjoon❃وانشات❀
•《 Scenario Angst 》•
انگشتای گرمش روی گونه سرد دختری که بدون چتر زیر بارون نشسته بود کشیده میشدن ولی اون حتی کوچکترین عکس العملی نشون نمیداد!
نفس عمیقی کشید و مثل دختر غمگین کنارش به آسمون ابری خیره شد، انگار همه چیز دست به دست هم داده بودن تا فضارو دلگیر تر کنن! آسمون گریه میکرد ولی ا.ت نه! برخلاف پیش بینیش حتی یک قطره اشک هم نریخته بود و از صبح تنها سکوت کرده بود!
قطره های بارون روی گونه هاش مینشستن و جای اشک هاش و میگرفتن!
نفس عمیقی کشید و بالاخره لباش و از هم باز کرد:
- ا.ت! توروخدا یکاری بکن! من و بزن یا فحش بده، داد بزن جیغ بکش گریه کن ولی فقط اینطوری ساکت نباش! لطفا!
دختر باز هم هیچ عکس العملی نشون داد و به آسمون خاکستری خیره موند..
نفسش و فوت کرد و جلوی دختری که روی نیمکت گوشه خیابون نشسته بود زانو زد و دستای یخ زده و ظریفش و توی دستای مردونه اش گرفت:
- ا.ت اون مرده بفهم! برادرت مرده! کسی که همه خانواده ات بود و قبل من فقط اون و داشتی مرده! اون تورو تنها گذاشته و تو دیگه نمیتونی اذیتش کنی، نمیتونی بپری روی کولش و نمیتونی مجبورش کنی، تا سوپر مارکت تو رو روی دوشش حمل کنه! تو دیگه برادر بزرگتری به اسم هوسوک نداری که با مهربونی نوازشت کنه و بهت عشق بورزه!
بالاخره اشکای دختر روی گونه هاش ریختن و با دستای ظریفش یقه پیراهن نامجون و گرفت و بین گریه هاش داد زد:
- اون نمرده! اون نمرده لعنتی سعی نکن بهم دروغ بگی! اون قبل رفت به اون ماموریت فاکی بهم گفت که سریع ماموریتش و تموم میکنه و برمیگرده پیشم و بعدش هم توی عروسی ما میرقصه! اون گفت که میخواد تورو اذیت کنه و هزار بار بهت گوشزد کنه تا من و ناراحت نکنی...
با فرو رفتن توی آغوش مرد زندگیش جمله اش نصفه موند، با انگشتاش به پیراهن نامجون چنگ زد و سرش و به سینه اش فشرد، هق هق هاش توی آغوش نامجون خفه میشدن و نوازش دستای بزرگ نامجون کمی حالش و بهتر میکرد!
با صدای لرزون بین گریه زمزمه کرد:
- من..من دیگه هیچ کس و ندارم میفهمی؟ هیچکس!!
اخم محوی روی پیشونی نامجون نشست و اندام ظریف ا.ت رو بیشتر به خودش فشرد:
- اشتباه نکن! تو من و داری! و تا وقتی که من کنارت هستم هیچوقت به کسی احتیاج پیدا نمیکنی، من تا آخرش کنارتم و اگه بخوای هم ولت نمیکنم!
بین گریه لبخندی زد و شونه نامجون و بوسید، نامجون بدون حرف دیگه ای حلقه بازوهاش و دور دختر سفت تر کرد و گذاشت تا اشک هاش شونه پیراهنش و خیس کنن...
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
انگشتای گرمش روی گونه سرد دختری که بدون چتر زیر بارون نشسته بود کشیده میشدن ولی اون حتی کوچکترین عکس العملی نشون نمیداد!
نفس عمیقی کشید و مثل دختر غمگین کنارش به آسمون ابری خیره شد، انگار همه چیز دست به دست هم داده بودن تا فضارو دلگیر تر کنن! آسمون گریه میکرد ولی ا.ت نه! برخلاف پیش بینیش حتی یک قطره اشک هم نریخته بود و از صبح تنها سکوت کرده بود!
قطره های بارون روی گونه هاش مینشستن و جای اشک هاش و میگرفتن!
نفس عمیقی کشید و بالاخره لباش و از هم باز کرد:
- ا.ت! توروخدا یکاری بکن! من و بزن یا فحش بده، داد بزن جیغ بکش گریه کن ولی فقط اینطوری ساکت نباش! لطفا!
دختر باز هم هیچ عکس العملی نشون داد و به آسمون خاکستری خیره موند..
نفسش و فوت کرد و جلوی دختری که روی نیمکت گوشه خیابون نشسته بود زانو زد و دستای یخ زده و ظریفش و توی دستای مردونه اش گرفت:
- ا.ت اون مرده بفهم! برادرت مرده! کسی که همه خانواده ات بود و قبل من فقط اون و داشتی مرده! اون تورو تنها گذاشته و تو دیگه نمیتونی اذیتش کنی، نمیتونی بپری روی کولش و نمیتونی مجبورش کنی، تا سوپر مارکت تو رو روی دوشش حمل کنه! تو دیگه برادر بزرگتری به اسم هوسوک نداری که با مهربونی نوازشت کنه و بهت عشق بورزه!
بالاخره اشکای دختر روی گونه هاش ریختن و با دستای ظریفش یقه پیراهن نامجون و گرفت و بین گریه هاش داد زد:
- اون نمرده! اون نمرده لعنتی سعی نکن بهم دروغ بگی! اون قبل رفت به اون ماموریت فاکی بهم گفت که سریع ماموریتش و تموم میکنه و برمیگرده پیشم و بعدش هم توی عروسی ما میرقصه! اون گفت که میخواد تورو اذیت کنه و هزار بار بهت گوشزد کنه تا من و ناراحت نکنی...
با فرو رفتن توی آغوش مرد زندگیش جمله اش نصفه موند، با انگشتاش به پیراهن نامجون چنگ زد و سرش و به سینه اش فشرد، هق هق هاش توی آغوش نامجون خفه میشدن و نوازش دستای بزرگ نامجون کمی حالش و بهتر میکرد!
با صدای لرزون بین گریه زمزمه کرد:
- من..من دیگه هیچ کس و ندارم میفهمی؟ هیچکس!!
اخم محوی روی پیشونی نامجون نشست و اندام ظریف ا.ت رو بیشتر به خودش فشرد:
- اشتباه نکن! تو من و داری! و تا وقتی که من کنارت هستم هیچوقت به کسی احتیاج پیدا نمیکنی، من تا آخرش کنارتم و اگه بخوای هم ولت نمیکنم!
بین گریه لبخندی زد و شونه نامجون و بوسید، نامجون بدون حرف دیگه ای حلقه بازوهاش و دور دختر سفت تر کرد و گذاشت تا اشک هاش شونه پیراهنش و خیس کنن...
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
۵۰.۸k
۲۳ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.