(ارباب زاده)𝐏𝔞ⓡŦ.3
(ارباب زاده)𝐏𝔞ⓡŦ.3
تهیونگ*ویو
ساعت ۹صبح بود.
از خواب بیدار شدم داد زدم.
ته:ندیمه ها بیاین اینجا(با داد)
یهو یه دختره اومد.
گفت.
ا.ت:بله
ته :تازه واردی
ا.ت:بله
ته:امروز اومدی
ا.ت:بله
ته:مامان بابام سر میز هستن
ا.ت:سر میز منتظر صبحانه هستن
ته:بیا تو در هم ببند
ا.ت:چشم
ا.ت*ویو
یکم ترسیدم درو بستم د رفتم داخل.
ته:اتاق و تمیز کن تا موقع ای که صبحانم تموم شه
ا.ت:چشم،من چی صداتون کنم
ته:ارباب زاده
ا.ت: چشم
بعدش هم رفتش.
ترسیدم چقدر
تهیونگ*ویو
دختره جذاب بود چقدر.
رفتم سر صبحانه.
پ ته:سلام پسرم
ته:سلام
م ته:سلام پسر خوشگلم(جلوی پدر ته خوب رفتار میکنه)
ته:سلا(با نفرت)
حالم ازش بهم میخوره.
یه سلام مصنوعی بهش کردم.
و صبحانه مون و خوردیم
تهیونگ*ویو
ساعت ۹صبح بود.
از خواب بیدار شدم داد زدم.
ته:ندیمه ها بیاین اینجا(با داد)
یهو یه دختره اومد.
گفت.
ا.ت:بله
ته :تازه واردی
ا.ت:بله
ته:امروز اومدی
ا.ت:بله
ته:مامان بابام سر میز هستن
ا.ت:سر میز منتظر صبحانه هستن
ته:بیا تو در هم ببند
ا.ت:چشم
ا.ت*ویو
یکم ترسیدم درو بستم د رفتم داخل.
ته:اتاق و تمیز کن تا موقع ای که صبحانم تموم شه
ا.ت:چشم،من چی صداتون کنم
ته:ارباب زاده
ا.ت: چشم
بعدش هم رفتش.
ترسیدم چقدر
تهیونگ*ویو
دختره جذاب بود چقدر.
رفتم سر صبحانه.
پ ته:سلام پسرم
ته:سلام
م ته:سلام پسر خوشگلم(جلوی پدر ته خوب رفتار میکنه)
ته:سلا(با نفرت)
حالم ازش بهم میخوره.
یه سلام مصنوعی بهش کردم.
و صبحانه مون و خوردیم
۳.۶k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.