سناریو سایه شب پارت ۱۱ The shadow of night
سیییلامممم دوباره بر شوووماااا
من خاک بر سر حواسم نبود فیکم دو رقمی شده 🥲
گیگیلیگیلیگیگیلیگیلیگیل لیلیلیللیلیلیلیلیللیلیی 💃
خعله خب دیگه شورشو در نیارم بریم بشروعیم =/
🦖__________________________________________________🦖
ویو ا/ت *
مراسم معرفی تقریبا تموم شده بود ، وقت رفتن به خونه بود ...
و-وایسا الان د-قیقا چی شدددددددد؟!؟!؟!
الان من عضوی از تومان حساب میشمممممم ؟!؟!؟
خوووداااا باورم نوموشههههه الان من دختری ام که تو یه گنگهههههه
هیجان زده شدم و شروع کردم دور معبد رو دویدن و اعضایی که هنوز نرفته بودن داشتن با پوکر فیس نگام میکردن که "این دختر چشههه؟ چرا اینقدر سرعتش زیادهههه"
اونا درک نمی کنن این چیزی عه که کل عمرم منتظرش بودمممممم
بعد از اینکه رکورد دو میدانی گینس رو شکستم و نفس نفس میزدم بالاخره رازی شدم خداحافظی کنم و برگردم سمت خونه که مایکی دستم رو گرفت
مایکی : آم ... ا/ت چان (عزیزان نریزید روم جلو بقیه با چان صداتون میزنه 😂)
داشتم فکر میکردم که ... اگه عجله نداری می خواستیم یکم با گنگ آشنات کنیم ... مشکلی که نداره ؟
همونطور که هیجان زده بودم و نفس نفس میزدم گفتم : معلومههههه ... خودم هم الان اسم اعضای مهم گنگمو نمیدونم ... *نفس نفس زدن* ... خیلی هم ... *بازم نفس نفس زدن * ... خوشحال ... *همچنان نفس نفس * ... میشم !
مایکی : عالیهه ! پس نظرتون چیه بریم رستوران تازه باز شده ی خیابون اونوری ؟اینطوری بیشتر خوش میگذره !
بقیه : آرههههه
پس به سمت اون رستوران تازه باز شده ی خیابون کناری راه افتادیم و تو راه مایکی فرمانده ها رو برام معرفی کرد
* تقریبا ۳۰ مین بعد *
مایکی به همراه ا/ت و میتسویا دراکن تو یه میز و بقیه هم تو یه میز دیگه نشسته بودن گارسون پیتزا خانواده ی هر دو میز رو آورد و شروع کردن به خوردن و همزمان آشنا شدن
مایکی اعضا موسس رو معرفی کرد و از گنگ برای ا/ت گفت بعدشم از فردی به اسم کیسوکه باجی تعریف کرد ، فرمانده سابق دسته اول تومان =)
همینطور داشتن از گنگ برای ا/ت میگفتن که یهو یه بویی از آشپز خونه رستوران اومد ... بوی سوختگی بود
ا/ت متوجه بوی سوختگی شد و کاملا خشکش زد
بقیه هم متوجه این موضوع شدن
دراکن : میرم ببینم موضوع چیه
میتسویا: ای بابا اینا که ناشی از آب در اودن
مایکی : عهههواا غذاشون خوشمزه بود که =|
میتسویا : چون پرچم داشت ؟ ~_~
مایکی : عههههه
همینطور که داشتن بحث میکردن ا/ت همچنان خشک شده بود و کاملا مشخص بود که داشت با خودش چیزی رو مرور میکرد و یاد چیزی افتاده بود ...
دراکن برگشت *
دراکن : جای نگرانی نیس فقط یه پیتزا سوخته چیزی نی
بقیه: اوک
اما ا/ت دستش رو کوبید رو میز و دست دیگش رو گرفت جلو دهنش *
ا/ت : ب-بخشید الان م-میام *نفس نفس میزدم و تپش قلب گرفته بود*
________________
کاملا ریدم *_*
من خاک بر سر حواسم نبود فیکم دو رقمی شده 🥲
گیگیلیگیلیگیگیلیگیلیگیل لیلیلیللیلیلیلیلیللیلیی 💃
خعله خب دیگه شورشو در نیارم بریم بشروعیم =/
🦖__________________________________________________🦖
ویو ا/ت *
مراسم معرفی تقریبا تموم شده بود ، وقت رفتن به خونه بود ...
و-وایسا الان د-قیقا چی شدددددددد؟!؟!؟!
الان من عضوی از تومان حساب میشمممممم ؟!؟!؟
خوووداااا باورم نوموشههههه الان من دختری ام که تو یه گنگهههههه
هیجان زده شدم و شروع کردم دور معبد رو دویدن و اعضایی که هنوز نرفته بودن داشتن با پوکر فیس نگام میکردن که "این دختر چشههه؟ چرا اینقدر سرعتش زیادهههه"
اونا درک نمی کنن این چیزی عه که کل عمرم منتظرش بودمممممم
بعد از اینکه رکورد دو میدانی گینس رو شکستم و نفس نفس میزدم بالاخره رازی شدم خداحافظی کنم و برگردم سمت خونه که مایکی دستم رو گرفت
مایکی : آم ... ا/ت چان (عزیزان نریزید روم جلو بقیه با چان صداتون میزنه 😂)
داشتم فکر میکردم که ... اگه عجله نداری می خواستیم یکم با گنگ آشنات کنیم ... مشکلی که نداره ؟
همونطور که هیجان زده بودم و نفس نفس میزدم گفتم : معلومههههه ... خودم هم الان اسم اعضای مهم گنگمو نمیدونم ... *نفس نفس زدن* ... خیلی هم ... *بازم نفس نفس زدن * ... خوشحال ... *همچنان نفس نفس * ... میشم !
مایکی : عالیهه ! پس نظرتون چیه بریم رستوران تازه باز شده ی خیابون اونوری ؟اینطوری بیشتر خوش میگذره !
بقیه : آرههههه
پس به سمت اون رستوران تازه باز شده ی خیابون کناری راه افتادیم و تو راه مایکی فرمانده ها رو برام معرفی کرد
* تقریبا ۳۰ مین بعد *
مایکی به همراه ا/ت و میتسویا دراکن تو یه میز و بقیه هم تو یه میز دیگه نشسته بودن گارسون پیتزا خانواده ی هر دو میز رو آورد و شروع کردن به خوردن و همزمان آشنا شدن
مایکی اعضا موسس رو معرفی کرد و از گنگ برای ا/ت گفت بعدشم از فردی به اسم کیسوکه باجی تعریف کرد ، فرمانده سابق دسته اول تومان =)
همینطور داشتن از گنگ برای ا/ت میگفتن که یهو یه بویی از آشپز خونه رستوران اومد ... بوی سوختگی بود
ا/ت متوجه بوی سوختگی شد و کاملا خشکش زد
بقیه هم متوجه این موضوع شدن
دراکن : میرم ببینم موضوع چیه
میتسویا: ای بابا اینا که ناشی از آب در اودن
مایکی : عهههواا غذاشون خوشمزه بود که =|
میتسویا : چون پرچم داشت ؟ ~_~
مایکی : عههههه
همینطور که داشتن بحث میکردن ا/ت همچنان خشک شده بود و کاملا مشخص بود که داشت با خودش چیزی رو مرور میکرد و یاد چیزی افتاده بود ...
دراکن برگشت *
دراکن : جای نگرانی نیس فقط یه پیتزا سوخته چیزی نی
بقیه: اوک
اما ا/ت دستش رو کوبید رو میز و دست دیگش رو گرفت جلو دهنش *
ا/ت : ب-بخشید الان م-میام *نفس نفس میزدم و تپش قلب گرفته بود*
________________
کاملا ریدم *_*
۳.۴k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.