فیک کوک (سرنوشت من)پارت۴۰
از زبان ا/ت
اینقدر تحقیر شدم که دیگه تحملش رو نداشته باشم.
دیگه اشکام در نمیومد شاید خیلی وقته چشمهی چشمام خشک شده.. شاید دیگه خیلی وقته خودمو سنگ کردم تا نبینم تا نشنوم تا دیگه اون دختر کوچولو نباشم.
بلند شدم و رفتم توی حموم آب سرد رو باز کردم و با لباس موندم زیره دوش.. آب سرد نفسم رو بند میاورد اما حداقل حالم رو خوب میکرد.
بعد از اینکه در اومدم دره کمد رو باز کردم یه نیم تنه سفید پوشیدم با شلوار بلند گشاد سفید..موهام خیس بود تصمیم برای خشک کردنش هم نداشتم زمان اینقدر سریع گذشت که نمیدونم کی شب شد..
همچنان توی اتاق بودم که صدای جونگ کوک رو شنیدم داشت با تلفن حرف میزد.. رفتم گوشم رو چسبوندم به در تا بشنوم گفت: خب بزار جدا بشه از اولشم اون جیهون عوضی لیاقت دختری مثل میسو رو نداشت .
میسو..به به خانم داره جدا میشه دیگه چی از این بهتر..با خداحافظ گوشی رو قطع کرد بلافاصله دستگیره رو کشید تا باز کنه که فوراً در رو قفل کردم چند بار دستگیره رو کشید و گفت : ا/ت در رو چرا قفل کردی ؟ بازش کن
نشستم پشت در و گفتم : نمیخوام
گفت : ا/ت چرا لجبازی میکنی
من که انگار بعده مدت ها قصد گریه داشتم آروم گفتم : میسو کیه ؟
گفت : چی؟چی داری میگی ؟
گفتم : خودتو نزن به اون راه..عشق اولت کسی که تا آخر عمر عاشقش میمونی
آخه ا/ت احمق به تو چه..به تو چه که اون دهنت چِفتُ بس نداره
گفت : میای بیرون توضیح بدم ، گفتم : نه نمیام دست از سرم بردار میخوام برم خونه پیشه آنا
از زبان جونگ کوک
هیچ فایده ای نداشت بدجوری شکسته بودمش حالا هم که ماجرای میسو رو وسط کشیده بود یعنی دیگه اگر هم میخواست نمیتونست ببخشه..سرم رو چسبوندم به در و گفتم : ا/ت برای آخرین بار میگم باز میکنی یا خودم بازش کنم
دوباره به جز جواب منفی چیزی نشنیدم
از زبان ا/ت
اشکام رو جمع کردم و گفتم : نمیخوام باز نمیکنم
گفت : باشه پس خودت خواستی
به در ضربه زدن..از پشت در بلند شدم و بلند گفتم : چیکار میکنی؟
در باز شد که یه جیغ خفهای کشیدم و چشمام رو بستم وقتی باز کردم جونگ کوک جلوم وایستاده بود..ازش بدم میاد از هرچیزی که متعلق به اونه متنفرم منو باش که تا امروز بعدازظهر عطرش رو بو میکردم و میگفتم کسیه که عاشقشم..اما دیگه نیستم
گفتم : چرا اومدی تو نمیخوام ببینمت
گفت : برام مهم نیست چی میخوای چی نمیخوای
بلند داد زدم و گفتم : کی برات مهم بود فقط ادعات میشد
هولش دادم عقب و گفتم : بهت گفته بودم اون روز رو یادت بمونه یادته ؟ یادته چطوری با بی رحمی ازم خواستی اون برگه ها رو امضا کنم..
یه بار دیگه به سینش ضربه زدم و گفتم : یادته چطوری شکستیم..دیگه نمیخوامش نمیخوام یه اشتباه رو دو بار تکرار کنم
مچ دستام رو محکم گرفت و پیچوندم و از پشت محکم بغلم کرد هی تکون میخوردم آزاد بشم که نزدیکیش بهم قدرتم رو از تنم خارج کرد..یه جا وایستادم اما در کمال آرامش اذیت میشدم آروم گفتم : لطفاً ولم کن
اینقدر تحقیر شدم که دیگه تحملش رو نداشته باشم.
دیگه اشکام در نمیومد شاید خیلی وقته چشمهی چشمام خشک شده.. شاید دیگه خیلی وقته خودمو سنگ کردم تا نبینم تا نشنوم تا دیگه اون دختر کوچولو نباشم.
بلند شدم و رفتم توی حموم آب سرد رو باز کردم و با لباس موندم زیره دوش.. آب سرد نفسم رو بند میاورد اما حداقل حالم رو خوب میکرد.
بعد از اینکه در اومدم دره کمد رو باز کردم یه نیم تنه سفید پوشیدم با شلوار بلند گشاد سفید..موهام خیس بود تصمیم برای خشک کردنش هم نداشتم زمان اینقدر سریع گذشت که نمیدونم کی شب شد..
همچنان توی اتاق بودم که صدای جونگ کوک رو شنیدم داشت با تلفن حرف میزد.. رفتم گوشم رو چسبوندم به در تا بشنوم گفت: خب بزار جدا بشه از اولشم اون جیهون عوضی لیاقت دختری مثل میسو رو نداشت .
میسو..به به خانم داره جدا میشه دیگه چی از این بهتر..با خداحافظ گوشی رو قطع کرد بلافاصله دستگیره رو کشید تا باز کنه که فوراً در رو قفل کردم چند بار دستگیره رو کشید و گفت : ا/ت در رو چرا قفل کردی ؟ بازش کن
نشستم پشت در و گفتم : نمیخوام
گفت : ا/ت چرا لجبازی میکنی
من که انگار بعده مدت ها قصد گریه داشتم آروم گفتم : میسو کیه ؟
گفت : چی؟چی داری میگی ؟
گفتم : خودتو نزن به اون راه..عشق اولت کسی که تا آخر عمر عاشقش میمونی
آخه ا/ت احمق به تو چه..به تو چه که اون دهنت چِفتُ بس نداره
گفت : میای بیرون توضیح بدم ، گفتم : نه نمیام دست از سرم بردار میخوام برم خونه پیشه آنا
از زبان جونگ کوک
هیچ فایده ای نداشت بدجوری شکسته بودمش حالا هم که ماجرای میسو رو وسط کشیده بود یعنی دیگه اگر هم میخواست نمیتونست ببخشه..سرم رو چسبوندم به در و گفتم : ا/ت برای آخرین بار میگم باز میکنی یا خودم بازش کنم
دوباره به جز جواب منفی چیزی نشنیدم
از زبان ا/ت
اشکام رو جمع کردم و گفتم : نمیخوام باز نمیکنم
گفت : باشه پس خودت خواستی
به در ضربه زدن..از پشت در بلند شدم و بلند گفتم : چیکار میکنی؟
در باز شد که یه جیغ خفهای کشیدم و چشمام رو بستم وقتی باز کردم جونگ کوک جلوم وایستاده بود..ازش بدم میاد از هرچیزی که متعلق به اونه متنفرم منو باش که تا امروز بعدازظهر عطرش رو بو میکردم و میگفتم کسیه که عاشقشم..اما دیگه نیستم
گفتم : چرا اومدی تو نمیخوام ببینمت
گفت : برام مهم نیست چی میخوای چی نمیخوای
بلند داد زدم و گفتم : کی برات مهم بود فقط ادعات میشد
هولش دادم عقب و گفتم : بهت گفته بودم اون روز رو یادت بمونه یادته ؟ یادته چطوری با بی رحمی ازم خواستی اون برگه ها رو امضا کنم..
یه بار دیگه به سینش ضربه زدم و گفتم : یادته چطوری شکستیم..دیگه نمیخوامش نمیخوام یه اشتباه رو دو بار تکرار کنم
مچ دستام رو محکم گرفت و پیچوندم و از پشت محکم بغلم کرد هی تکون میخوردم آزاد بشم که نزدیکیش بهم قدرتم رو از تنم خارج کرد..یه جا وایستادم اما در کمال آرامش اذیت میشدم آروم گفتم : لطفاً ولم کن
۱۲۲.۷k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.