عشقی در افسانه ها پارت اول
سلام من یوری هستم
این اولین سناریو هست که می مینویسم
امیدوارم خوشتون بیاد
____________________________________________
از زبان ا/ت
دیگه به این وضعیت عادت کرده بودم اینکه هر روز توسط پدر یا مادرم در حد مرگ کتک بخورم.
امروز بی دلیل مادرم انقدر منو کتک زد که از سرم داشت خون میومد آخرین ضربش یه لگد تو دلم بود بعد پرتم کرد یه گوشه بهم گفت زود گورتو از جلوی چشمام گم کن.
دلیلش هم این بود که من بچه اولشون هستم و قرار بود پسر باشم ولی چون دختر شدم همیشه این بلا سرم میومد ولی برادر کوچیکترمو همیشه عبادت میکردن و هرچی که میخواست در اختیارش میذاشتن.
گاهی اوقات برادر من علیه من یه چیزایی به پدر و مادر میگفت که باعث میشد اون روزا بیشتر کتک بخورم.
پا شدم رفتم جلوی آینه صورت و بدن و لباسام غرق خون بود رفتم دستشویی صورتمو شستم لباسامم عوض کردم یه ذره صورتمو کرم زدم رفتم پارک.
اصلاً حال نداشتم روی یه صندلی نشستم و همینطوری به آسمون نگاه میکردم یه پسر با تاتو اژدها و موهای بافته بلوند شده (منظورم دراکن هست) داشت با یه پسر که موهای کوتاه بلوند (منظورم مایکی هست) داشت بحث میکرد.
دراکن:مایکی اون تنه لشتو تکون بده ۱۵ سالته اومدی پارک تاب بازی؟
مایکی:فقط همین یه بار تازه بعدشم باید بری واسم دوریاکی بخری.
از زبان ا/ت
همینطوری نگاشون میکردم یه دفعه دیدم اونی که کنچین خطاب شد به زور اون پسری که اسمش مایکی بود رو ورداش و داشت با خودش میبرد منم با خودم تصمیم گرفتم از این پارک برم.
زمانی که داشتم حرکت میکردم یه دفعه چشام سیاهی رفت خوردم به اون پسری که تتوی اژدها داشت.
ا/ت در ذهن:وای نه دوباره دعوا امیدوارم هیچی بهم نگن سریع خم شدم و گفتم ببخشید من حواسم نبود .
دراکن گفت:مشکلی نیست
ا/ت زمانی که داشت از اونجا میرفت یه دفعه مایکی مچ دستشو گرفت گفت: هی خانوم حال شما خوبه؟؟
ا/ت:آره حال من خوبه مشکلی پیش اومده
در ذهن:من که خودمو درست کردم
چه جوری شک کرد؟؟؟
مایکی:آخه از سر شما داره خون میاد
میخواید برنامتون بیمارستان؟
از زبان نویسنده یعنی بنده:ا/ت یکدفعه سرش گیج رفت افتاد........
همایت کنید تا پارت بعد رو بزارم😈😈😈
راستی من هیچ گونه قصد توهین به شما رو ندارم.
اگه خوب نبود ببخشید🥺🤏🏻✨️
این اولین سناریو هست که می مینویسم
امیدوارم خوشتون بیاد
____________________________________________
از زبان ا/ت
دیگه به این وضعیت عادت کرده بودم اینکه هر روز توسط پدر یا مادرم در حد مرگ کتک بخورم.
امروز بی دلیل مادرم انقدر منو کتک زد که از سرم داشت خون میومد آخرین ضربش یه لگد تو دلم بود بعد پرتم کرد یه گوشه بهم گفت زود گورتو از جلوی چشمام گم کن.
دلیلش هم این بود که من بچه اولشون هستم و قرار بود پسر باشم ولی چون دختر شدم همیشه این بلا سرم میومد ولی برادر کوچیکترمو همیشه عبادت میکردن و هرچی که میخواست در اختیارش میذاشتن.
گاهی اوقات برادر من علیه من یه چیزایی به پدر و مادر میگفت که باعث میشد اون روزا بیشتر کتک بخورم.
پا شدم رفتم جلوی آینه صورت و بدن و لباسام غرق خون بود رفتم دستشویی صورتمو شستم لباسامم عوض کردم یه ذره صورتمو کرم زدم رفتم پارک.
اصلاً حال نداشتم روی یه صندلی نشستم و همینطوری به آسمون نگاه میکردم یه پسر با تاتو اژدها و موهای بافته بلوند شده (منظورم دراکن هست) داشت با یه پسر که موهای کوتاه بلوند (منظورم مایکی هست) داشت بحث میکرد.
دراکن:مایکی اون تنه لشتو تکون بده ۱۵ سالته اومدی پارک تاب بازی؟
مایکی:فقط همین یه بار تازه بعدشم باید بری واسم دوریاکی بخری.
از زبان ا/ت
همینطوری نگاشون میکردم یه دفعه دیدم اونی که کنچین خطاب شد به زور اون پسری که اسمش مایکی بود رو ورداش و داشت با خودش میبرد منم با خودم تصمیم گرفتم از این پارک برم.
زمانی که داشتم حرکت میکردم یه دفعه چشام سیاهی رفت خوردم به اون پسری که تتوی اژدها داشت.
ا/ت در ذهن:وای نه دوباره دعوا امیدوارم هیچی بهم نگن سریع خم شدم و گفتم ببخشید من حواسم نبود .
دراکن گفت:مشکلی نیست
ا/ت زمانی که داشت از اونجا میرفت یه دفعه مایکی مچ دستشو گرفت گفت: هی خانوم حال شما خوبه؟؟
ا/ت:آره حال من خوبه مشکلی پیش اومده
در ذهن:من که خودمو درست کردم
چه جوری شک کرد؟؟؟
مایکی:آخه از سر شما داره خون میاد
میخواید برنامتون بیمارستان؟
از زبان نویسنده یعنی بنده:ا/ت یکدفعه سرش گیج رفت افتاد........
همایت کنید تا پارت بعد رو بزارم😈😈😈
راستی من هیچ گونه قصد توهین به شما رو ندارم.
اگه خوب نبود ببخشید🥺🤏🏻✨️
۹.۹k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.