دریای طوفانی/پارت۲۷
تقریبا لیز بود ونزدیک بود بیفته اما شوگا گرفتش!!!
کیدرامرا خیلی با این صحنه ها آشنایید اینم دقیقا همونجوریه😁جیسو اولش نفهمید جچوری نیفتاده چون از ترس چشاشو بسته بو وقتی احساس کرد نیوفتاده و یه دست زیر سرشه چشماشو باز کرد دید شوگا دقیقا روبه رو شه وهمون موقع جیمین در آسانسورو باز کرد که اون صحنه رو دید فک کرد خوابه جلوتر که رفت فهمید این کابوس واقعیه جیسو واساد خودشو جمع وجور کرد با کمال تعجب فهمید جیمین داره نگاشون میکنه رفت سمتش و.......
جیسو:من هیچ تقصیری ندارم اون خودش منو گرفت
جیمین:که اینطور....شما دوتا دست به یکی کردید که منو اذیت کنین آره
جیسو:چی داری میگی....چرا مثل دفعه قبل........
شوگا:تو راست میگی.......ما نقشمون اینکه روحیه تورو خراب کنیم...جیسو دستمون رو شد بهش بگو دیگه
جیسو:قسم میخورم دروغ میگه....من هیچ رابطه ای با اون ندارم.......
جیمین: بیا بریم من خودم تکلیفتو روشن میکنم
جیسو:ولی..........
جیمین: ولی نداره...بیا دیگه به چی نگا میکنی
ازدید جیسو
جیمین بعضی مواقع واقعا خیلی زود عصبانی میشه بدون اینکه حتی یه کوچولو فکر کنه نمیدونستم اون زمان باید چیکار میکردم تا آروم بشه منم دلم خیلی نازکه نشد جلو خودمو بگیرم که اشکام سرازیر نشن دستمو گرفت بردم تو اتاق نشتم روی تخت......
جیمین:ترسیدی؟
جیسو:من هرچی سعی میکنم بگم اون دروغ گفته تو باور نمیکنی که...
جیمین:من باورت دارم فقط داشتم سربه سرت میذاشتم
جیسو:چی؟وسط اون فضای جدی تو با من شوخی میکردی از اتاق برو بیرون میخوام تنها باشم لطفا
جیمین دراتاقو قفل کرده بود رزی هم که نمیدونست چه خبره هی درمیزد جیمینم درو باز کرد گفت چیزی نیست فقط داشتیم حرف میزدیم....... من از دست جیمین ناراحت بودم بعد اون تا چندساعتی هرچی میگفت جوابشو نمیدادم واصلا باهاش حرف نمیزدم ......رفتم تا از یخچال یکم آب خنک بخورم وقتی خوردمو اونوری شدم تا برم...........
ادامه داره..................
کیدرامرا خیلی با این صحنه ها آشنایید اینم دقیقا همونجوریه😁جیسو اولش نفهمید جچوری نیفتاده چون از ترس چشاشو بسته بو وقتی احساس کرد نیوفتاده و یه دست زیر سرشه چشماشو باز کرد دید شوگا دقیقا روبه رو شه وهمون موقع جیمین در آسانسورو باز کرد که اون صحنه رو دید فک کرد خوابه جلوتر که رفت فهمید این کابوس واقعیه جیسو واساد خودشو جمع وجور کرد با کمال تعجب فهمید جیمین داره نگاشون میکنه رفت سمتش و.......
جیسو:من هیچ تقصیری ندارم اون خودش منو گرفت
جیمین:که اینطور....شما دوتا دست به یکی کردید که منو اذیت کنین آره
جیسو:چی داری میگی....چرا مثل دفعه قبل........
شوگا:تو راست میگی.......ما نقشمون اینکه روحیه تورو خراب کنیم...جیسو دستمون رو شد بهش بگو دیگه
جیسو:قسم میخورم دروغ میگه....من هیچ رابطه ای با اون ندارم.......
جیمین: بیا بریم من خودم تکلیفتو روشن میکنم
جیسو:ولی..........
جیمین: ولی نداره...بیا دیگه به چی نگا میکنی
ازدید جیسو
جیمین بعضی مواقع واقعا خیلی زود عصبانی میشه بدون اینکه حتی یه کوچولو فکر کنه نمیدونستم اون زمان باید چیکار میکردم تا آروم بشه منم دلم خیلی نازکه نشد جلو خودمو بگیرم که اشکام سرازیر نشن دستمو گرفت بردم تو اتاق نشتم روی تخت......
جیمین:ترسیدی؟
جیسو:من هرچی سعی میکنم بگم اون دروغ گفته تو باور نمیکنی که...
جیمین:من باورت دارم فقط داشتم سربه سرت میذاشتم
جیسو:چی؟وسط اون فضای جدی تو با من شوخی میکردی از اتاق برو بیرون میخوام تنها باشم لطفا
جیمین دراتاقو قفل کرده بود رزی هم که نمیدونست چه خبره هی درمیزد جیمینم درو باز کرد گفت چیزی نیست فقط داشتیم حرف میزدیم....... من از دست جیمین ناراحت بودم بعد اون تا چندساعتی هرچی میگفت جوابشو نمیدادم واصلا باهاش حرف نمیزدم ......رفتم تا از یخچال یکم آب خنک بخورم وقتی خوردمو اونوری شدم تا برم...........
ادامه داره..................
۱۸.۹k
۰۸ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.