جراح من💙p17
* قابل توجه پدر مادرا و نیو ارمی ها : فیکه و واقعی نیست! این هیچ ربطی به خود اعضا نداره*
جین : به چی فک میکنی ؟*لبخند شیطانی*
نامجون : چچ..چیه؟ ها ؟ چرا اونجوری نگاه میکنی؟
جین : چیز خاصی نیست*لبخند شیطانی محو*
نامجون :*این چرا مشکوک میزنه ؟*
جین:*هی هی ، فک میکنی میتونی از من رابطه ای که با ا/ت داری قایم کنی؟*(لبخند شیطانی)
سوهو: *جین چرا داره اینجوری نامجون رو نگاه میکنه؟ من جای نامجون گرخیدم!*
نامجون :*نگاه های خیلی سنگین یک نفر رو احساس میکردم، برگشتم دیدم جین داره نگام میکنه ، این سوجو عه بهش نمیسازه *
جیمین: اهایییییییییییییییییی*داد*
ا/ت: جیغغغ ، چته جیمین!!*داد از عصبانی و ترس*
میا: همه داداش دارن منم داداش دارم... هی روزگار
لیا و سوهو : *نگاه های معنی دار*
نامجون: اینم از دست رفت(زمزمه)
******************************
جین: خب الان ساعت 10 ، باید کم کم دست به کار شم ف سوهوووووو... جیمینننننننننننننننننننننننننننن
جیمین: چی شده ؟
سوهو: بله ؟!
جین : بیاین کمکم..
جیمین:...
سوهو: چرا؟؟؟ برای؟!
جین: نهار میخوای چی بخورین؟ بیا کمک برای غذا درست کردن
سوهو: چییی؟ من اشپزیم خوب نیست
جیمین: منم...
جین: عیب نداره ، من که ازتون نخواستم پای اجاق باشین...
سوهو: ها؟!
جین : سوهو سیب زمینی رو پوست بکن ، جیمین پیاز ها رو پوست بکن!
سوهو: ها؟؟ جانم؟
جین: گوش هات مشکل دارن ...
جیمین: چرا؟ از دخترا...
جین: از خانوما که نمیتونم کار بکشم ، نامجون هم بیاد اشپز خونه میره رو هوا
سوهو: اومدیم تفریح برای استراحتااا
جیمین: اوهوم*پاشو میکوبه زمین ، مثل این پسر بچه ها که براشون ابنبات نخریدی*
جین : شکایت قابل قبول نیست!
جیمن: تو وسایلتو با خودت نیاوردی...
جین : کی گفته ؟
(جین میره یه کیف مشکی چرم میاره، زیپشو باز میکنه و محتویات داخل کیف مثل یه لشکر سرباز میوفتن ، منظم)
سوهو: هااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟
جیمین: این کجا بود؟؟؟!!؟
جین: هه ! چی فک کردین؟ ورد واید هندسام وسیله هاشو با خودش نمیبره؟!
جین : به چی فک میکنی ؟*لبخند شیطانی*
نامجون : چچ..چیه؟ ها ؟ چرا اونجوری نگاه میکنی؟
جین : چیز خاصی نیست*لبخند شیطانی محو*
نامجون :*این چرا مشکوک میزنه ؟*
جین:*هی هی ، فک میکنی میتونی از من رابطه ای که با ا/ت داری قایم کنی؟*(لبخند شیطانی)
سوهو: *جین چرا داره اینجوری نامجون رو نگاه میکنه؟ من جای نامجون گرخیدم!*
نامجون :*نگاه های خیلی سنگین یک نفر رو احساس میکردم، برگشتم دیدم جین داره نگام میکنه ، این سوجو عه بهش نمیسازه *
جیمین: اهایییییییییییییییییی*داد*
ا/ت: جیغغغ ، چته جیمین!!*داد از عصبانی و ترس*
میا: همه داداش دارن منم داداش دارم... هی روزگار
لیا و سوهو : *نگاه های معنی دار*
نامجون: اینم از دست رفت(زمزمه)
******************************
جین: خب الان ساعت 10 ، باید کم کم دست به کار شم ف سوهوووووو... جیمینننننننننننننننننننننننننننن
جیمین: چی شده ؟
سوهو: بله ؟!
جین : بیاین کمکم..
جیمین:...
سوهو: چرا؟؟؟ برای؟!
جین: نهار میخوای چی بخورین؟ بیا کمک برای غذا درست کردن
سوهو: چییی؟ من اشپزیم خوب نیست
جیمین: منم...
جین: عیب نداره ، من که ازتون نخواستم پای اجاق باشین...
سوهو: ها؟!
جین : سوهو سیب زمینی رو پوست بکن ، جیمین پیاز ها رو پوست بکن!
سوهو: ها؟؟ جانم؟
جین: گوش هات مشکل دارن ...
جیمین: چرا؟ از دخترا...
جین: از خانوما که نمیتونم کار بکشم ، نامجون هم بیاد اشپز خونه میره رو هوا
سوهو: اومدیم تفریح برای استراحتااا
جیمین: اوهوم*پاشو میکوبه زمین ، مثل این پسر بچه ها که براشون ابنبات نخریدی*
جین : شکایت قابل قبول نیست!
جیمن: تو وسایلتو با خودت نیاوردی...
جین : کی گفته ؟
(جین میره یه کیف مشکی چرم میاره، زیپشو باز میکنه و محتویات داخل کیف مثل یه لشکر سرباز میوفتن ، منظم)
سوهو: هااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟
جیمین: این کجا بود؟؟؟!!؟
جین: هه ! چی فک کردین؟ ورد واید هندسام وسیله هاشو با خودش نمیبره؟!
۴.۸k
۲۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.