چند پارتی
چند پارتی
پارت ۳
جادو
ادمین ویو:
نامجون تو کلیه راه میرفت و عصبی پاهاشو به زمین میکوبیده و نارون نگران دنبالش راه گرفته بود که مبادا بره تو کمد یهویی نامجون محکم وایستاد هوفی کشید
نامجون:دخترهی لعنتی البته تقصیر اون نیست همش تقصیر خانوادشه باید یه مدتی باهم میگذروندیم تا باهام راحت باشه نه اینکه فک کنه...
نارون:نه نه امکان نداره... اونجوری فک کرده باشه
نامجون:خیلی واسش نگرانم
نارون:صب کن ببینم واسش نگرانی؟!
نامجون با نگاه نگران و لبخند مضطربی برگشت سمتش
نامجون:چرا نباشم؟بعد از زمانی که فهمیدم باید باهاش ازدواج کنم یه مدت مراقبش بود و...
برگشت سمت نارون
نامجون:عاشقش شدم
با این حرفش ات دستاشو گذاشت روی در کمد و نفسش بیشتر حبس شد
نارون:چی؟!...
نارون لبخندی زد ولی یهوی صدایی اومد
در کمد باز شد...
ات ژاکت روی زانوهاشو محکم بغل کرد و یه دستشو گذاشت روی زمین ولی تور لباسش توی کلبه پخش شد...
نارون:ات!(داد)
نامجون با شنیدن اسم دختر و دیدن لباسش دویید سمتش...
نامجون:بانو!...
ات سریع پاشد و لباسو تکوند
ات:من... باید... باید... سریع برم...!
دویید که بره بیرون که نامجون دستشو کشید
نامجون:فک کنم حرفامو شنیدید بانو...
نگاه نامجون روی زخم متوسط شونه های زیبا و صاف ات افتاد که کمی خون ازش داشت میومد و تضاد زیبایی با پوست سفید ات ایجاد کرده بود
سرشو به دو طرف محکم تکون داد
دست اتو کشید و اتو روبهرو خودش قرار داد
ات تعجب زده نگاهش به صورت مردونهی نامجون قفل شد
نامجون دستشو روی زخم کشید
ات:اییی
نام با ترس دستشو کشید
نامجون:نارون وسایل بستن زخم داری؟
نارون با پوزخند گفت:دارم ولی باید یکم لباسشو بیارم پایین
نامجون:بانو رو ببر توی اتاق اینجا منتظرم
خو لایکم بکنید دیگ:/
پارت ۳
جادو
ادمین ویو:
نامجون تو کلیه راه میرفت و عصبی پاهاشو به زمین میکوبیده و نارون نگران دنبالش راه گرفته بود که مبادا بره تو کمد یهویی نامجون محکم وایستاد هوفی کشید
نامجون:دخترهی لعنتی البته تقصیر اون نیست همش تقصیر خانوادشه باید یه مدتی باهم میگذروندیم تا باهام راحت باشه نه اینکه فک کنه...
نارون:نه نه امکان نداره... اونجوری فک کرده باشه
نامجون:خیلی واسش نگرانم
نارون:صب کن ببینم واسش نگرانی؟!
نامجون با نگاه نگران و لبخند مضطربی برگشت سمتش
نامجون:چرا نباشم؟بعد از زمانی که فهمیدم باید باهاش ازدواج کنم یه مدت مراقبش بود و...
برگشت سمت نارون
نامجون:عاشقش شدم
با این حرفش ات دستاشو گذاشت روی در کمد و نفسش بیشتر حبس شد
نارون:چی؟!...
نارون لبخندی زد ولی یهوی صدایی اومد
در کمد باز شد...
ات ژاکت روی زانوهاشو محکم بغل کرد و یه دستشو گذاشت روی زمین ولی تور لباسش توی کلبه پخش شد...
نارون:ات!(داد)
نامجون با شنیدن اسم دختر و دیدن لباسش دویید سمتش...
نامجون:بانو!...
ات سریع پاشد و لباسو تکوند
ات:من... باید... باید... سریع برم...!
دویید که بره بیرون که نامجون دستشو کشید
نامجون:فک کنم حرفامو شنیدید بانو...
نگاه نامجون روی زخم متوسط شونه های زیبا و صاف ات افتاد که کمی خون ازش داشت میومد و تضاد زیبایی با پوست سفید ات ایجاد کرده بود
سرشو به دو طرف محکم تکون داد
دست اتو کشید و اتو روبهرو خودش قرار داد
ات تعجب زده نگاهش به صورت مردونهی نامجون قفل شد
نامجون دستشو روی زخم کشید
ات:اییی
نام با ترس دستشو کشید
نامجون:نارون وسایل بستن زخم داری؟
نارون با پوزخند گفت:دارم ولی باید یکم لباسشو بیارم پایین
نامجون:بانو رو ببر توی اتاق اینجا منتظرم
خو لایکم بکنید دیگ:/
۳.۸k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.