منشی کوک چشه پارت ۴
منشی کوک چشه پارت ۴
تو سالن نشسته بودم که کوک اومد.
ویو کوک:
یه کت و شلوار شیک پوشیدم. رفتم سمت خونه ا.ت پیاده شدم. در زدم. به ماشین تکیه داده بودم. به ساعتم نگاه میکردم که ا.ت صدام کرد. رومو کردم طرفش.
کوک: سلا.............
ا.ت:خیلی خوشگل شدم که محو زیباییم شدی؟
ا.ت خیلی خوشگل شده بود. رفتم سمتش اروم بوسه ای روی لباش زدم. بعد گفتم: خیلی. بعدش دوباره لباشو بوسیدم. کمرشو گرفتم و اونو به خودم چسبوندم. اونم همراهیم میکرد که ا.ت ازم جدا شد و گفت دیرمون شده. منم گفتم باشه.
کوک: راستی لباس راحتی برداشتی؟
ا.ت: لباس راحتی برای چی؟
کوک: خو امشب پیش من میمونی.
اون لحظه ا.ت از خجالت سرشو کرد پایین.
ا.ت: باشه وایسا برم لباس بردارم.
رفتش لباس گرفت و اومد.
قرمز شده بود. منم تا دیدم خندم گرفت.
رفتیم خونه ی بابام.
در زدم. خدمتکار درو باز کرد.
خدمتکار: خوش اومدین ارباب
ویو ا.ت:
رفتیم داخل.
با پدرش احوال پرسی کردم. بعد با مادر کوک احوال پرسی کردم. دیدم یهو دو تا وروجک اومدن پایین بعدش پریدن بغل کوک. وایییییی. خواهر زاده های کوک بودن.
بعد بهشون سلام کردم.
اونا هم بهم سلام کردن.
خ.ک: دایی جون این خانم کیه؟
کوک: زندایی تونه.
خ.ک: سلام زندایی جون. بلاخره ماهم بعد یه قرنی زندایی دار شدیم. با ذوق
که یکدفعه همه زدن زیر خنده 😂
بعدش پریدن بغلم. خیلی ناز بودن.
نشستیم دور میز.
داشتیم غذا میخوردیم.
م.ک: دخترم. شغلت چیه؟
ا.ت: من دستیار کوک هستم.
م.ک: چه عالی. ببین دخترم کوک اگه سرت داد زد بگو خودم پوست کلشو میکنم.پدرشو پر میارم.
ا.ت: حتما.با خنده.
کوک:فکر کنم مامانای دیگه از پسرشون دفاع کننا. با خنده 😂یعنی الان من سرت داد میزنم.؟
ا.ت: من کی گفتم سرم داد میرنی؟
بعد همه زدیم زیر خنده.
کوک خیلی خواهر خوشگلی داره.
خواهرزاده هاشم خیلی خوشگلن. به کوک رفتن.
بعد از خوردن غذا بهشون کمک کردم تا میز و جمع کنن. رفتیم تو اشپز خونه.
مادر کوک گفت میخواد باهام صحبت کنه.
م.ک: دخترم میخوام یه چیزی بهت بگم. کوک خیلی وقت پیش میخواست با دختر عموش ازدواج کنه. اما لحظه اخری کوک عروسی رو بهم زد. و از اون موقع تا الان اون دختر دنبال کوکه. بگم که خیلی سیریشه. از هر فرصتی برای اینکه به کوک نزدیک شه استفاده میکنه. اینا رو میگم که حواست باشه.
ا.ت: خیلی ممنون که اینا رو به من گفتین.
..................................
تو سالن نشسته بودم که کوک اومد.
ویو کوک:
یه کت و شلوار شیک پوشیدم. رفتم سمت خونه ا.ت پیاده شدم. در زدم. به ماشین تکیه داده بودم. به ساعتم نگاه میکردم که ا.ت صدام کرد. رومو کردم طرفش.
کوک: سلا.............
ا.ت:خیلی خوشگل شدم که محو زیباییم شدی؟
ا.ت خیلی خوشگل شده بود. رفتم سمتش اروم بوسه ای روی لباش زدم. بعد گفتم: خیلی. بعدش دوباره لباشو بوسیدم. کمرشو گرفتم و اونو به خودم چسبوندم. اونم همراهیم میکرد که ا.ت ازم جدا شد و گفت دیرمون شده. منم گفتم باشه.
کوک: راستی لباس راحتی برداشتی؟
ا.ت: لباس راحتی برای چی؟
کوک: خو امشب پیش من میمونی.
اون لحظه ا.ت از خجالت سرشو کرد پایین.
ا.ت: باشه وایسا برم لباس بردارم.
رفتش لباس گرفت و اومد.
قرمز شده بود. منم تا دیدم خندم گرفت.
رفتیم خونه ی بابام.
در زدم. خدمتکار درو باز کرد.
خدمتکار: خوش اومدین ارباب
ویو ا.ت:
رفتیم داخل.
با پدرش احوال پرسی کردم. بعد با مادر کوک احوال پرسی کردم. دیدم یهو دو تا وروجک اومدن پایین بعدش پریدن بغل کوک. وایییییی. خواهر زاده های کوک بودن.
بعد بهشون سلام کردم.
اونا هم بهم سلام کردن.
خ.ک: دایی جون این خانم کیه؟
کوک: زندایی تونه.
خ.ک: سلام زندایی جون. بلاخره ماهم بعد یه قرنی زندایی دار شدیم. با ذوق
که یکدفعه همه زدن زیر خنده 😂
بعدش پریدن بغلم. خیلی ناز بودن.
نشستیم دور میز.
داشتیم غذا میخوردیم.
م.ک: دخترم. شغلت چیه؟
ا.ت: من دستیار کوک هستم.
م.ک: چه عالی. ببین دخترم کوک اگه سرت داد زد بگو خودم پوست کلشو میکنم.پدرشو پر میارم.
ا.ت: حتما.با خنده.
کوک:فکر کنم مامانای دیگه از پسرشون دفاع کننا. با خنده 😂یعنی الان من سرت داد میزنم.؟
ا.ت: من کی گفتم سرم داد میرنی؟
بعد همه زدیم زیر خنده.
کوک خیلی خواهر خوشگلی داره.
خواهرزاده هاشم خیلی خوشگلن. به کوک رفتن.
بعد از خوردن غذا بهشون کمک کردم تا میز و جمع کنن. رفتیم تو اشپز خونه.
مادر کوک گفت میخواد باهام صحبت کنه.
م.ک: دخترم میخوام یه چیزی بهت بگم. کوک خیلی وقت پیش میخواست با دختر عموش ازدواج کنه. اما لحظه اخری کوک عروسی رو بهم زد. و از اون موقع تا الان اون دختر دنبال کوکه. بگم که خیلی سیریشه. از هر فرصتی برای اینکه به کوک نزدیک شه استفاده میکنه. اینا رو میگم که حواست باشه.
ا.ت: خیلی ممنون که اینا رو به من گفتین.
..................................
۲.۹k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.