pt 9
بعد بوسه شیرین و قشنگ از هم جدا شدیم سر شام بودیم حرفی رد و بدل نمیشد باهم قهر بودن کوک:عشقم چرا با غذا بازی میکنی نمیبینی لاغر شدی بخور دیگه من:اشتها ندارم کوک:از چیزی نگرانی من:نه کوک:میخوای خودم بهت بدم تهیونگ:خودش دست داره کوک:تو خفه تهیونگ:هوو جونگ کوک پاشد من:دارید چیکار میکنید شما دوتا جونگ کوک بشین بچه ۵ ساله نیستید که بزرگید بشینید غذاتونو بخورید منم دست دارم خودم میخورم اوپا تهیونگ کوک:آره اوپا نامرد تهیونگ:جونگ کوککک من:عهههه بس میکنید یا نههه یا یجور دیگه ساکتتون کنم شاید شما دوتا خطرناک تر از من باشید ولی من از هردوتون ترسناک ترم خفه شید هردوشون ساکت شدن که جونگ کوک خنده ریزی کرد و گفت کوک:عصبی میشی بجایه ترسناک کیوت میشی لبخندی زدم من:یعنی میخوای بگی نترسیدی کوک:از خانوم کیوتی مثل تو برا چی باید بترسم هوم من:هی ارباب انقدر زبون نریز کوک:من زبون نمیریزم دارم واست میمیرم تهیونگ:ایییی(دقیقا مود الانه منه خود راویم گفت اییی😐😂) پریدم روش من:گوه میخوری بمیری اونم واسه من یقشو گرفتم با چشمایه خمار نگام کرد بعد بغلم کرد هواسمون نبود که تهیونگ رفت و من و اون تنها موندیم غذامونو خوردیم بعد بردم تو اتاق منو انداخت رو تخت اومد روم کوک:خوب کجا بودیم قلقلکم دادم منم خندیدم چال گونه داشتم گونمو بوسید و رفتم تو مراحل جدی(اسمات هست ولی فردا اسماتو مینویسم😐😂)
۳۱.۸k
۲۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.