یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت پنجاه
هاکان:یعنی چی منظورت چیه که من کی هستم
ملکا:بهم نزدیک نشین شماها کی هستین
هاکان:دکتر رو خبر کنین
دکتر اومد
هاکان:چرا میگه مارو نمیشناسه
دکتر:الان فهمیدم که ضربه ای که به سرش خورده باعث شده حافظشو از دست بده
ولی مدت کوتاه اینطوریه بعدش به حالت اولش بر میگرده میتونه مرخص بشه
هاکان:من نامزدتم و ایشون مامان شما هستن و...
خلاصه همرو بهش معرفی کردم
با مامان بابام و بابا و مامان ملکا گفتم شماها برین من ملکا رو میارم
ملکا:منو از اینجا ببرین بیرون حالم بده
هاکان:باشه بیا
خواستم بغلش کنم بلندش کنم
ملکا:بهم دست نزن
هاکان:یعنی چی من نامزدتم ها
ملکا:میدونم ولی یادم نیست که نامزد کرده باشیم
هاکان:منو تو با هم نامزد کردی یادت نیست توی ارتش با هم آشنا شدیم
ملکا:نه یادم نمیاد
هاکان:خیلی خوب پاشو بریم بیرون
رمان ارتش
پارت پنجاه
هاکان:یعنی چی منظورت چیه که من کی هستم
ملکا:بهم نزدیک نشین شماها کی هستین
هاکان:دکتر رو خبر کنین
دکتر اومد
هاکان:چرا میگه مارو نمیشناسه
دکتر:الان فهمیدم که ضربه ای که به سرش خورده باعث شده حافظشو از دست بده
ولی مدت کوتاه اینطوریه بعدش به حالت اولش بر میگرده میتونه مرخص بشه
هاکان:من نامزدتم و ایشون مامان شما هستن و...
خلاصه همرو بهش معرفی کردم
با مامان بابام و بابا و مامان ملکا گفتم شماها برین من ملکا رو میارم
ملکا:منو از اینجا ببرین بیرون حالم بده
هاکان:باشه بیا
خواستم بغلش کنم بلندش کنم
ملکا:بهم دست نزن
هاکان:یعنی چی من نامزدتم ها
ملکا:میدونم ولی یادم نیست که نامزد کرده باشیم
هاکان:منو تو با هم نامزد کردی یادت نیست توی ارتش با هم آشنا شدیم
ملکا:نه یادم نمیاد
هاکان:خیلی خوب پاشو بریم بیرون
۱۳.۴k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.