P8
P8
ا.ت:نه.....نه....یونگی ......خاهش میکنم
یونگی :منظورت اینکه که تمخوای یونا رو خوشحال کنی یه کادو بزرگ بدی ؟
ا.ت:تروخدا ولم کن من چه گناهی کردم ؟
یونگی :یه گناه بزرگ
انداختت رو تخت و.....
(بچه ها نمیتونم اسمات بنویسم چون ویس بلاک میکنه مسدود الان پنج تا پیج داشتم که همشون بلاک شدن درک کنید فصل دو مینویسم براتون)
*صبح شد ،با دل درد زیادی از خواب پریدی
دلت خیلی درد میکرد اشکات سرازیر شد .
با یاد آوری دیشب قلبت تیر میکشید .
چطوری ؟چرا؟
چرا میخواست همچنین کاری کنه؟
با صدای گریت هم یونگی بیدار شد
پتو رو به خودت پیچیدی .
یونگی:میترسی؟ نترس من چند ساله بدن لختتو دیدم
ا.ت:ولم کن....خواهش میکنم
یونگی:هیسسسسس گریه نکن به خودت فشار نیار بچم تو وجودته .
ا.ت:همین رو میخواستی؟
ها برای بار دوم حاملم کردی میدونی چقدر سخته ؟
میدونی اون فامیلاییی بی وجدانت چی میگن ؟
ها؟
یونگی :اونا هیچ گوهی نمیتونن بخورن
بچه من داخل شکمته باید به دنیاش بیاری .
(داد)
*ترسیدی ولی نمیخواستی بچه رو به دنیا بیاری .
یهو یونگی ترو کشید بغل خودش گرفت خوابید .
هرچی فکر کردی میدونستی هر کار رو انجام
تهش مرگه مثل چی عذابت میده
ولی ....
نمیخواستی بچه رو به دنیا بیاری
کلافه شدی میخواستی خودت رو از بغل یونگی بکشی بیرون
که محکم تر بغلت کرد
بیخیالش شدی گرفتی خوابید
(اگه کم شد ببخشید ،ولی دوتا پارت گذاشتم
حمایت کنید شرط هر دوتاشونم شرط قبلیه
۴۰ لایک
۵۰ تا کامنت
شرط ها کامل نشه نمیزارم🗿🤝
ا.ت:نه.....نه....یونگی ......خاهش میکنم
یونگی :منظورت اینکه که تمخوای یونا رو خوشحال کنی یه کادو بزرگ بدی ؟
ا.ت:تروخدا ولم کن من چه گناهی کردم ؟
یونگی :یه گناه بزرگ
انداختت رو تخت و.....
(بچه ها نمیتونم اسمات بنویسم چون ویس بلاک میکنه مسدود الان پنج تا پیج داشتم که همشون بلاک شدن درک کنید فصل دو مینویسم براتون)
*صبح شد ،با دل درد زیادی از خواب پریدی
دلت خیلی درد میکرد اشکات سرازیر شد .
با یاد آوری دیشب قلبت تیر میکشید .
چطوری ؟چرا؟
چرا میخواست همچنین کاری کنه؟
با صدای گریت هم یونگی بیدار شد
پتو رو به خودت پیچیدی .
یونگی:میترسی؟ نترس من چند ساله بدن لختتو دیدم
ا.ت:ولم کن....خواهش میکنم
یونگی:هیسسسسس گریه نکن به خودت فشار نیار بچم تو وجودته .
ا.ت:همین رو میخواستی؟
ها برای بار دوم حاملم کردی میدونی چقدر سخته ؟
میدونی اون فامیلاییی بی وجدانت چی میگن ؟
ها؟
یونگی :اونا هیچ گوهی نمیتونن بخورن
بچه من داخل شکمته باید به دنیاش بیاری .
(داد)
*ترسیدی ولی نمیخواستی بچه رو به دنیا بیاری .
یهو یونگی ترو کشید بغل خودش گرفت خوابید .
هرچی فکر کردی میدونستی هر کار رو انجام
تهش مرگه مثل چی عذابت میده
ولی ....
نمیخواستی بچه رو به دنیا بیاری
کلافه شدی میخواستی خودت رو از بغل یونگی بکشی بیرون
که محکم تر بغلت کرد
بیخیالش شدی گرفتی خوابید
(اگه کم شد ببخشید ،ولی دوتا پارت گذاشتم
حمایت کنید شرط هر دوتاشونم شرط قبلیه
۴۰ لایک
۵۰ تا کامنت
شرط ها کامل نشه نمیزارم🗿🤝
۱۰۶.۷k
۲۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.