فیک کوک ( عشق مافیا) پارت ۱۶
از زبان ا/ت
به آدماش گفت ببرنمون به قسمت کافی شاپ فرودگاه اونا هم همین کار رو کردن منم همچنان پشت مردم مخفی شده بودم چون تعداد زیاد بود حدود ۸۰ نفری بودیم برای همین گفت : میخواد ۴۰ نفرمون رو بفرسته بیرون امیدوارم منم بینشون باشم اما نه اونطوری منو میبینه رفتم آخره آخر موندم ۴۰ نفر رو فرستاد بیرون من توشون نبودم بالاخره متوجه میشه که من اینجام به همه گفت بشینن پشت سره هم همگی نشستن یکی از مردا بلند شد و گفت : چرا ما رو آزاد نکردین این عادلانه نیست ولی همین که اینو گفت جونگ کوک با مشت زد تو صورتش همه گریه رو شروع کردن با پاش لگد میزد بهش و میگفت : عوضی من اینجا میگم چی عادلانه هست چی نیست بلند داد زد و گفت : فهمیدین چشمام رو بستم و آروم میگفتم بسه بسه همینطور داشت میزدش و مَرده هم بهش التماس میکرد تا تمومش کنه ، دیگه نمیتونستم تحمل کنم بلند شدم و داد زدم و گفتم : بسه بس کن یه لحظه وایستاد و گفت : بَه خانم دکتر رفتم جلوش و گفتم : تو عوضی فکر کردی کی هستی که دستور میدی ها تو فقط..... فقط یه مافیای عوضی هستی یه قاتل اصلحش رو گرفت سمتم گفت : خفه شو گفتم : بزن...بزن دیگه بلند داد زدم و گفتم : شلیک ک....که نزاشت حرفم رو تموم کنم و شلیک کرد به دستم با چشمای خیسم بهش نگاه میکردم دستم و حس نمیکردم خون بلوزه سفیدم و قرمز کرده بود ......
به آدماش گفت ببرنمون به قسمت کافی شاپ فرودگاه اونا هم همین کار رو کردن منم همچنان پشت مردم مخفی شده بودم چون تعداد زیاد بود حدود ۸۰ نفری بودیم برای همین گفت : میخواد ۴۰ نفرمون رو بفرسته بیرون امیدوارم منم بینشون باشم اما نه اونطوری منو میبینه رفتم آخره آخر موندم ۴۰ نفر رو فرستاد بیرون من توشون نبودم بالاخره متوجه میشه که من اینجام به همه گفت بشینن پشت سره هم همگی نشستن یکی از مردا بلند شد و گفت : چرا ما رو آزاد نکردین این عادلانه نیست ولی همین که اینو گفت جونگ کوک با مشت زد تو صورتش همه گریه رو شروع کردن با پاش لگد میزد بهش و میگفت : عوضی من اینجا میگم چی عادلانه هست چی نیست بلند داد زد و گفت : فهمیدین چشمام رو بستم و آروم میگفتم بسه بسه همینطور داشت میزدش و مَرده هم بهش التماس میکرد تا تمومش کنه ، دیگه نمیتونستم تحمل کنم بلند شدم و داد زدم و گفتم : بسه بس کن یه لحظه وایستاد و گفت : بَه خانم دکتر رفتم جلوش و گفتم : تو عوضی فکر کردی کی هستی که دستور میدی ها تو فقط..... فقط یه مافیای عوضی هستی یه قاتل اصلحش رو گرفت سمتم گفت : خفه شو گفتم : بزن...بزن دیگه بلند داد زدم و گفتم : شلیک ک....که نزاشت حرفم رو تموم کنم و شلیک کرد به دستم با چشمای خیسم بهش نگاه میکردم دستم و حس نمیکردم خون بلوزه سفیدم و قرمز کرده بود ......
۸۰.۳k
۰۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.