پارت ۷ هفت فرشته ی خطر تاک
پارت ۷ هفت فرشته ی خطر تاک
نامجون:نظرتون چیه بخوابیم؟😴
جیمین:باشه ولی یه تخت داریم😂😂
نامجون :چی امکان نداره یه تخت ۳ تاییمون بخوابیم اونم با شما ها؟😕
جیهوپ :امممن به نظرم نامجون حواست به پاهات باشه که شبا کجا میره 😂😂
نامجون:تو هم حواست باشه که تکون نخوری و از روی تخت نیفتیم 😂😌😒😒
جیمین:به نظرم که تهیونگ وسطمون بخوابه چون اگه کسی اومد اتاقمون نبینه
جیهوپ :خب لباس خواب دارید؟
نامجون:هووم فک کنم توی کمد باشه چنر دست لباس خواب
(نامجون بلند شد و از توی کمد ۳دست لباس خواب اورد)
جیمین :من صورتی رو برمیدارم
(نامجون جلوی همه لخت شد ،جیمین به عنش گرفت و براش مهم نبود ولی جیهوپ پشماش ریخت سعی کرد نگاش نکنه ۳ تاشون که لبایشونو پوشیدند)
نامجون:چی ؟چرا شلوارش انقدر کوتاهه خیلی کوتاهه
جیهوپ:نامجون فک کنم باهای تو بلنده نه شلوار😅
جیمین :واسه من خیلی بلنده تا زیر پاهام میره☺☺☺
(بلاخره ۳ تاشون رفتند روی تخت که بگیرند بعد ساعت ها بخوابند که یکی در رو باز کرد😨😨😨)
همه تعجب میکنند و جیهوپ سریع میره زیر پتو ،،،کسی که اومده بود توی اتاقشون تهیونگ بود😱
تهیونگ :اینجا چه خبره ساعت ۵ صبحه چرا نمیخوابید؟
نامجون:اممم الان میخوابیم (با ایترس زیاد و نفس نفس)
تهیونگ:چیشده چرا انقدر ترسیدید ؟
(پتو داشت تکون میخورد چون جیهوپ نمیتونست ردس نفس بکشه )
(تهیونگ که خیلی شک کرده بود رفت نزدیک تر و نفس نامجون بند اومده بود جیمین اصلا نمیتونست حرف بزنه ولی وقتی رفت جلو تهیونگ متوجه لباس خواب صورتی جیمین شد )
تهیونگ:هووم جیمین لباست خیلی بهت میاد من اولین بارمه به کسی تعریف میکنم🙌
جیمین:واقعا؟ممنونم ازتون
(جیهوپ اون زیر خندش گرفت چون اون یه متفیا بود ولی از لباس صورتی جیمین خوشس اومده بود
تهیونگ باز هم شک کرد و رفت طرف پتو و پتو رو کنار زد و خیلی متعجب شد😨😨😨)
تهیونگ:چیی؟مگه من نگفتم کس دیگه ای رو اینجا دعوت نکنید؟ (با عصبانیت)
نامجون:بببببخشید
تهیونگ :مگه از من کمک نخواستید چرا پس دوستتونو اوردید؟
جیهوپ :اممم اولا سلام 😊😊خوبی؟من واقعا معذرت میخوام ولی جیمین و نامجون غضیه رو برای من تعریف کردند و اونا روسون نشد که بهت بگن
تهیونگ:مگه براش تعریف نکردید پسس چرا تعریف نکردید که از مذرت خواهی بدم میاد حالا بگذربم اونا چیو بهم نگفتند ؟
جیهوپ:خب اونا یه ذره میترسند همین چون خونت یه ذره ترسناکه و فردا قرار نیست خونه باشی و من رو صدا کردند که بیام
تهیونگم:هوووم تعجب میکنم خونه ی من مگه کجاش ترسناکه
نامجون:حالا ابن هارو ولش کنید میگم تهیونگ خواهش میکنم اجازه بده که جیهدپ چند روز اینجا بمونه
تهیونگ:هوووم باشه فقط چند روز ☺ الان هم بگیرید بخوابید
بقیش پارت بعدی
مرسی از ملیکا
نامجون:نظرتون چیه بخوابیم؟😴
جیمین:باشه ولی یه تخت داریم😂😂
نامجون :چی امکان نداره یه تخت ۳ تاییمون بخوابیم اونم با شما ها؟😕
جیهوپ :امممن به نظرم نامجون حواست به پاهات باشه که شبا کجا میره 😂😂
نامجون:تو هم حواست باشه که تکون نخوری و از روی تخت نیفتیم 😂😌😒😒
جیمین:به نظرم که تهیونگ وسطمون بخوابه چون اگه کسی اومد اتاقمون نبینه
جیهوپ :خب لباس خواب دارید؟
نامجون:هووم فک کنم توی کمد باشه چنر دست لباس خواب
(نامجون بلند شد و از توی کمد ۳دست لباس خواب اورد)
جیمین :من صورتی رو برمیدارم
(نامجون جلوی همه لخت شد ،جیمین به عنش گرفت و براش مهم نبود ولی جیهوپ پشماش ریخت سعی کرد نگاش نکنه ۳ تاشون که لبایشونو پوشیدند)
نامجون:چی ؟چرا شلوارش انقدر کوتاهه خیلی کوتاهه
جیهوپ:نامجون فک کنم باهای تو بلنده نه شلوار😅
جیمین :واسه من خیلی بلنده تا زیر پاهام میره☺☺☺
(بلاخره ۳ تاشون رفتند روی تخت که بگیرند بعد ساعت ها بخوابند که یکی در رو باز کرد😨😨😨)
همه تعجب میکنند و جیهوپ سریع میره زیر پتو ،،،کسی که اومده بود توی اتاقشون تهیونگ بود😱
تهیونگ :اینجا چه خبره ساعت ۵ صبحه چرا نمیخوابید؟
نامجون:اممم الان میخوابیم (با ایترس زیاد و نفس نفس)
تهیونگ:چیشده چرا انقدر ترسیدید ؟
(پتو داشت تکون میخورد چون جیهوپ نمیتونست ردس نفس بکشه )
(تهیونگ که خیلی شک کرده بود رفت نزدیک تر و نفس نامجون بند اومده بود جیمین اصلا نمیتونست حرف بزنه ولی وقتی رفت جلو تهیونگ متوجه لباس خواب صورتی جیمین شد )
تهیونگ:هووم جیمین لباست خیلی بهت میاد من اولین بارمه به کسی تعریف میکنم🙌
جیمین:واقعا؟ممنونم ازتون
(جیهوپ اون زیر خندش گرفت چون اون یه متفیا بود ولی از لباس صورتی جیمین خوشس اومده بود
تهیونگ باز هم شک کرد و رفت طرف پتو و پتو رو کنار زد و خیلی متعجب شد😨😨😨)
تهیونگ:چیی؟مگه من نگفتم کس دیگه ای رو اینجا دعوت نکنید؟ (با عصبانیت)
نامجون:بببببخشید
تهیونگ :مگه از من کمک نخواستید چرا پس دوستتونو اوردید؟
جیهوپ :اممم اولا سلام 😊😊خوبی؟من واقعا معذرت میخوام ولی جیمین و نامجون غضیه رو برای من تعریف کردند و اونا روسون نشد که بهت بگن
تهیونگ:مگه براش تعریف نکردید پسس چرا تعریف نکردید که از مذرت خواهی بدم میاد حالا بگذربم اونا چیو بهم نگفتند ؟
جیهوپ:خب اونا یه ذره میترسند همین چون خونت یه ذره ترسناکه و فردا قرار نیست خونه باشی و من رو صدا کردند که بیام
تهیونگم:هوووم تعجب میکنم خونه ی من مگه کجاش ترسناکه
نامجون:حالا ابن هارو ولش کنید میگم تهیونگ خواهش میکنم اجازه بده که جیهدپ چند روز اینجا بمونه
تهیونگ:هوووم باشه فقط چند روز ☺ الان هم بگیرید بخوابید
بقیش پارت بعدی
مرسی از ملیکا
۱.۱k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.