(وقتی فقط یک خدمتکار بودی ولی....) پارت ۱
#هیونجین
#استری_کیدز
چند ماهی میشد که توی این عمارت برای نیاز شدیدی که به پول داشتی ، کار میکردی
عمارت این موقع از شب خلوت میشد و خدمتکار های دیگه برای استراحت میرفتن و تو برای اینکه فقط خودت رو از فکر و حال مشکلاتت بیرون بیاری تا دیر وقت کار میکردی...
الان هم توی همین وضعیت بودی...لامپ های اصلی خاموش بود و نور های کمی از چراغ های کوچیک کنار خونه میومد..
مشغول تمیز کردن راهروهای عمارت بودی که با صدای فردی متعجب شدی
÷ کیم ا.ت تویی ؟
به سمتش برگشتی که با دیدن یکی از بادیگار ها...سریع تعظیمی کردی
+ب..بله
آروم سرش رو تکون داد
÷ میدونی اتاق رییس کجاست دیگه ؟..درسته ؟
کمی متعجب شدی اما بعد آروم سرت رو تکون دادی
+ ب...بله
÷ خوبه...برو به اتاقشون....باهات کار مهمی دارن
تعجبت بیشتر از قبل شد
+ چ..چیکار؟
مرد شونه بالا انداخت و از کنارت رد شد...
معمولاً هیچ وقت رییس این عمارت تورو خصوصاً صدا نمیزد و همیشه اگر کاری باهات داشت به بقیه میگفت که بهت برسونن...
نفس عمیقی کشیدی و افکارت رو کنار گذاشتی و قدم هاتو آروم آروم شروع کردی به برداشتن...
اتاقش طبقه ی دوم همون عمارت بود...تا جایی که یادت میاد..یک اتاق با در سفید رنگ و عایق صداست...
به دم در که رسیدی آروم دستت رو بالا بردی و تقی به در زدی که بلافاصله با شنیدن صدای سرد و آرومی که گفت : بیا تو )
دستت رو به سمت دستگیره بردی و آروم بازش کردی...
یکم استرس داشتی و خجالت میکشیدی به همین خاطر آروم آروم درو از چارچوب فاصله میدادی که بلاخره بعد از چند لحظه تا حدی که بتونی کامل اتاق رو ببینی..بازش کردی
شیفته ی فضای توی اتاق شده بودی...خیلی زیبا و تمیز بود اما با شنیدن صدایی به خودت اومدی و با ترس نگاهت رو بهش دادی
_ قرار دم در بمونی ؟
پشت میز کارش نشسته بود و بهت با نگاه جدیی خیره بود که سریع دست به کار شدی و کامل جسمت رو وارد اتاق کردی و درو پشت سرت بستی...
به سرعت تعظیمی کردی
+ م.. متاسفم
لبخندی زد
_ عب نداره...
سرت رو بالا آوردی و توی چشماش که شبیه به شعله های آتیش بود..خیره شدی...قبلا هم دیده بودیش اما...هیچ وقت اینطوری به قیافش دقت نکرده بودی...پوست سفید و بی عیبی که داشت...لبای صورتی رنگش و چشماش که از همه زیباتر بود...
_ چیزی شده ؟
با شنیدن دوباره صدای همون مرد برای بار دوم تعظیمی کردی
+ م.. متاسفم
خنده ای کرد
_ نیازی نیست متاسف باشی
#استری_کیدز
چند ماهی میشد که توی این عمارت برای نیاز شدیدی که به پول داشتی ، کار میکردی
عمارت این موقع از شب خلوت میشد و خدمتکار های دیگه برای استراحت میرفتن و تو برای اینکه فقط خودت رو از فکر و حال مشکلاتت بیرون بیاری تا دیر وقت کار میکردی...
الان هم توی همین وضعیت بودی...لامپ های اصلی خاموش بود و نور های کمی از چراغ های کوچیک کنار خونه میومد..
مشغول تمیز کردن راهروهای عمارت بودی که با صدای فردی متعجب شدی
÷ کیم ا.ت تویی ؟
به سمتش برگشتی که با دیدن یکی از بادیگار ها...سریع تعظیمی کردی
+ب..بله
آروم سرش رو تکون داد
÷ میدونی اتاق رییس کجاست دیگه ؟..درسته ؟
کمی متعجب شدی اما بعد آروم سرت رو تکون دادی
+ ب...بله
÷ خوبه...برو به اتاقشون....باهات کار مهمی دارن
تعجبت بیشتر از قبل شد
+ چ..چیکار؟
مرد شونه بالا انداخت و از کنارت رد شد...
معمولاً هیچ وقت رییس این عمارت تورو خصوصاً صدا نمیزد و همیشه اگر کاری باهات داشت به بقیه میگفت که بهت برسونن...
نفس عمیقی کشیدی و افکارت رو کنار گذاشتی و قدم هاتو آروم آروم شروع کردی به برداشتن...
اتاقش طبقه ی دوم همون عمارت بود...تا جایی که یادت میاد..یک اتاق با در سفید رنگ و عایق صداست...
به دم در که رسیدی آروم دستت رو بالا بردی و تقی به در زدی که بلافاصله با شنیدن صدای سرد و آرومی که گفت : بیا تو )
دستت رو به سمت دستگیره بردی و آروم بازش کردی...
یکم استرس داشتی و خجالت میکشیدی به همین خاطر آروم آروم درو از چارچوب فاصله میدادی که بلاخره بعد از چند لحظه تا حدی که بتونی کامل اتاق رو ببینی..بازش کردی
شیفته ی فضای توی اتاق شده بودی...خیلی زیبا و تمیز بود اما با شنیدن صدایی به خودت اومدی و با ترس نگاهت رو بهش دادی
_ قرار دم در بمونی ؟
پشت میز کارش نشسته بود و بهت با نگاه جدیی خیره بود که سریع دست به کار شدی و کامل جسمت رو وارد اتاق کردی و درو پشت سرت بستی...
به سرعت تعظیمی کردی
+ م.. متاسفم
لبخندی زد
_ عب نداره...
سرت رو بالا آوردی و توی چشماش که شبیه به شعله های آتیش بود..خیره شدی...قبلا هم دیده بودیش اما...هیچ وقت اینطوری به قیافش دقت نکرده بودی...پوست سفید و بی عیبی که داشت...لبای صورتی رنگش و چشماش که از همه زیباتر بود...
_ چیزی شده ؟
با شنیدن دوباره صدای همون مرد برای بار دوم تعظیمی کردی
+ م.. متاسفم
خنده ای کرد
_ نیازی نیست متاسف باشی
۳۶.۱k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.