رمان عشق یا خانواده پارت ۶۱

ا/ت:اوکی ...(در زد)
×:کیه ؟(×علامت مادر ا/ت،@برادر ناتنی ،÷خواهر ناتنی ا/ت)
ا/ت:منم...پارک ا/ت
×:سلام خوش اومدین(در و باز کرد)
ا/ت:ممنون
"ویو ا/ت "
وارد خونه شدم همین که وارد شدم یهو لحضه هایی که بابام وسط ‌خونه میزد یادم افتاد
تهیونگ:ا/ت حالت خوبه؟
ا/ت :آرع من خوبم بریم بشینیم
+:سلام خوش اومدین
ا/ت:سلام ممنون
@:سلا م بر خواهر هرزه ی من(که متوجه نگاه های سنگین ته میشه)منظورم خواهر عزیزه
÷:ایش آخه چرا باید من با این خواهر باشم(آروم)
تهیونگ:ببخشید که با مادرت ازدواج کرده دی‌ا (خطاب به خواهر ا/ت اما بدون اشاره)
÷:تو،چطور جرعت میکنی هاااا(دادمیزنه سر ته)
ا/ت:خفه شو با چه حقی رو شوهر من داد میزنی هااا
@:هوی آروم برو
ا/ت:ببند شما دو نفر از من کوچیکترین خوبه احترامتون رو نگه دارید
÷:نگه نداریم چی؟
ا/ت:اون موقع...(حرفش رو تموم نکرده بود)
تهیونگ:ا/ت آروم برات عصبانیت خوب نیست
ا/ت:اوکی....اوکی
@:مگه چی شده که براش ضرر داره نکنه قراره.....
تهیونگ:خفه شو تا از بین نبردم ت
@:عه نه بابا
تهیونگ: ببین داداش کوچولو اگه بخوام میتونم بکشمت ها
÷:کی از تو میترسه هاااا
تهیونگ:ببین منو...
ا/ت:تهیونگ آروم باش
تهیونگ:ا/ت....
ادامه دارد